فرمانده دلاور دین اسلامی 110 علی 110 دین الهی 110ریاضی در قرآن فضائل امام علی از نظر دشمنان امام علی
مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست تقدیم به روی ماه عالم مهدی موعود منجی تمام عالم هر که منجیست خدا یارو نگهدارش باد هم که عیسی و موسی محمد باشد طراح و نوسینده حجت اله عرفانیان مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست صد کتابو صدحدیث آئینه روی محمد علیست دره علم خدا غیر از علی نیست جانشینه مصطفا این مرتضی مولاء علیست به ابجد خانواده محترم پیامبر583 پادشاه اصلی عالم 583محمد علی فاطمه حسن حسین 583 عاشوراه 583 شبکه نور 583پادشاه اصلی عالم 583به قرارداد الله 583 اهل بیت فاطمه 583 امت اسلامی583اهل دین قرآن اسلام 583به ابجداهل دین 100+351 قرآن +132 اسلام=583 583شبکه نور 583 شبکه نور583 اهل بیت فاطمه 583 این عدد نورانی را از راست بخوان براستی شیعیان فرزندان اهل بیت محمد علی فاطمه حسن حسین 583 میشود 385 شیعه 385 74 فرقه گمراه دین اگر دین ندارید لا اقل آزاد مرد باشیدبه ابجد 245 دینه بحق الله 245 افق دین اسلامه حق245اسلامه حق245 فاطمه +علی =245 علی110+135فاطمه=245 یا اسلام محمد 245 با اسلام علی 245دین الهی فاطمه 245با اسلام علی 245 با اسلام بحق بدینه حق اللهی 245 با دین انسان 245 اهل منطقی 245بسیجیان علی 245 مقام جانباز 245دعا کنید مهدی بیاید 245 انقلابیان 245 بسم الله الرحمن الرحیم 786- 541 عمر ابوبکر =245 اسلامه حق 245حکم الهی دین الله245 فاطمه 135+110 علی=245 اسلامه حق 245 سلطان سریرولایت علی قل انماولی یکم الله علی245مدار245مراد245 ما شیعیان فقط اهل بیت پیامبر را دوست میداریم و از کفار قریش بیزاریم به ابجد با قاصبان اهل بیت 786-245 اسلامه حق 245 علی فاطمه =541 عمر ابوبکر 231 باقاصبه دین الله231 ابوبکر231 راه دزدی231 فلسفه دین الله 385شیعه 385 حرفهای حسابی 385راز اهل عالم 385فرق نمیکند که سنی بر حق باشد یا شیعه وحدت اسلام برایم مهم است و پذیرش بحق به ابجد وحدت کل اسلام 600 منهای 541 ابوبکر و عمر = 59 مهدی 59 بزودی خواهد آمد و همه ادیان را به وحدت فرا میخواند ما باید کمکش کنیم صحابه حضرت مهدی بودن زحمت داردو 202دین الهی محمد 202 یعنی علی 110+92 محمد=202 بلغ اولا بکمالهی کشف دوجا به جمالهی حسنت جمیعو خصالحی صلو علیه و آلهی حاتفی گفت دیدم من آن کتف نبی دوره خاتم تا به شانه بود علیا"علیا"یا علی دوش نبی حیدر است وارث پیغمبر است بوود نام مولاء الهی بحق که وصی مصطفی مرتضایی بت شکنی دوش نبی حیدر است وارث پیغمبر است اسلام نجاتبخش 1488 - 1202 عمر ابوبکرو عثمان = 286 یعنی 286 عید محمد علی 286 به ابجد 12منتخب12 اسلام 12 حق 12اخلاق12 نجاتبخش 12 اسلام 12 نجاتبخش 12 قلب 12هوا 12 ساعت 12 ماها 12 قلب 12جانها 12حم 12 گل گل12 دلی که نیست حب علی سنگ است چرا که نور وی و نور حق هماهنگ است مگر نام محمد هم علی نیست آئینه روی محمد علیست وصی بحق محمد سلام سَلاَمٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ سلام بر جمال حیدر کرار اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش که به تلبیسو حیل دیو مسلمان نشود فتنه های دین 615-541 = 74 فرقه نه 74 ابجد سه خلیفه ابوبکر27+22 عمر+25 عثمان =74باعث 74 فرقه شدن دین شدند74والشجرتها الملعونه 74 ابجد ابوبکر 27+22 عمر +25 عثمان = 74 ان من المجرمین منتقمون 74 به هزار نام خدا قسم 1000به ابجد محمد مصطفا 92 قسم = 1092 منهای ابجد سه خلیفه کن 1202- منهای 1092 = 110مولا و مقتدای عالم علیست افتخار دین 1346- 1202= 144 ضرب 12 امام در خودش 144 ابجد آیه وعتصمو بحبل الله جمیعا" و لا تفرقو 144 گمراه دین 310 عمر 310فاسق دینه310دلیل نفاقه310 اهل نابکار310 مانع های سده دین 310مفسدین به جهان310با ارازل دینی310پلید نادان بجهانی310310مفسدین به جهان310منکر310نامردیه 310 گنه بزرگانه 310مکرن 310 کفری 310 نیرنگ310 عمر310 ابله منافقا 310جاهل منافق310عمر 310حرامیان 310گمراه دین310فاسقین 310مکاره پلید310به کاذبه منافق310جاهل منافق 310بفریبی ها310مکرن310 کفری 310گمراه دین310عمر 310منکر310 نیرنگ310عمر310با قاصب کل دین 310 بناحق پلید اهله دینه310 بیداد گرانه ابله 310 احمقان اهل دینی 310 یا وهابیه منافقه 310احمقان اهل دینی 310 فاسدان پلید دین ها 310 بمار زنگی 310کفری 310 عمر 310 310کلب کلب هار310 ابله منافقا 310نمرودی310 ناحق عالمی 310 عمر 310بمار زنگی 310منکر 310جاهل منافق 310 ابله منافقا 310 اباجهل در دین 310 ابالهبا در دین 310 اباجهل در دین 310 بیداد گران ابله 310 قاصبان بدین 310نامردیه 310 کفری 310 عمر 310 گمراه دین 310یا بلاء دین اسلام 310نیرنگ310نمرودی310 سامری310 گمراه دین310 مکرن310حرامیان 310بی ایمان دین اسلام310 عمر 310 گمراه دین 310 منکر 310 کفری 310 نامردیه 310دلیل نفاق310 عمر 310 جاهل منافق310 ابله منافقا 310 با اهل منافق 310 310اباجهل در دین 310 کفری310 احمقهای فاسد 310 منکر 310 حرامزاده پلید 310وهابی کودن دین اسلامی310 قاصبان بدین 310 رمززناه 310 گمراه دین310 کوره دینیه 310جهل عرب 310 اباجهل در دین310یا بلاء دین اسلام 310منکر 310نامردیه 310با وهابیه نادان دین حق 310 دلیله نفاق310کفری310 نیرنگ310نمرودی 310 کلب کلب هار 310 عمر 310سگ هار پلید 310 دلیل نفاقه 310 جهل عرب 310سامری310 310دائش وهابی نادان 310 اباجهل در دین 310گمراه دین 310 جاهل منافق 310 ابله منافقا310 کفری 310حرامیان 310 نامردیه 310دزدانه فدک فاطمه 310بمار زنگی 310کفری منکر 310جاهل منافق 310 نامردیه 310عمر 310یا بلاء دین اسلام 310 سگ مردها310 نیرنگ 310نمرودی 310سامری310 گمراه دین310یا بلاء دین اسلام 310 نیرنگ 310 منکر 310 کفری 310 مکرن310 خباثتی1512-1202 سه خلیفه = 310 عمر 310نامردیه 310 منکر310 کفری310نیرنگ 310 عمر310ناهنجار 310پلیدی بقاصبانی 310بوگند مردابا 310سگ مرد ها 310 کبر پلید دین 310بقلدره دینه 310احمق بی دین ها 310 جهل عرب 310 اباجهل در دین 310 گراز ناهلی 310 دزده دین اسلامی 310 نار جهیما310بدعت شیطانه 851-541= 310عمر 310 با اهل منافق 310 حرامیان 310 بمزاحم های دین اسلام 310 رزل بدینی 310 با اهل منافق 310 اهل دین دین عدوالله 310عمرفاسق دینه310دلیل نفاقه310 اهل نابکار 310مفسدین به جهان310با ارازل دینی310پلید نادان بجهانی310 مفسدین به جهان310 310فاسق دینه310دلیل نفاقه310 اهل نابکار310 مانع های سده دین 310مفسدین به جهان310با ارازل دینی310پلید نادان بجهانی310310مفسدین به جهان310منکر310نامردیه 310 گنه بزرگانه 310مکرن 310 کفری 310 نیرنگ310 عمر310 ابله منافقا 310جاهل منافق310عمر 310حرامیان 310گمراه دین310 فاسقین 310مکاره پلید310به کاذبه منافق310جاهل منافق310 310منکر310نامردیه 310 گنه بزرگانه 310مکرن 310 کفری 310 نیرنگ310 عمر310 ابله منافقا 310جاهل منافق310عمر 310حرامیان 310گمراه دین310 فاسقین 310مکاره پلید310به کاذبه منافق310جاهل منافق310بفریبیها310 مکرن310 کفری310گمراه دین310عمر 310قاصبه دین الله310 فریب کاران اهل عالمی 715 -541 فتنه ها عمر ابوبکر = 310 عمر 310 گمراه دین 310خاک عالم بر سرت کنم عمر عرعر خر هم بوود لعن عمر این نام 310چیست که عرعر میکند اهل سنت را همه خر میکندتف به روی هر کسی نادان بوود هم طرفدار ابوبکروعمر عثمان بوود عرعر خر هم بوود لعن عمر به ابجد خائنان 772-451 عمر و ابوبکر = 231 اهل بی مغز بدین 231ابوبکر 231با قاصبه دین الله 231 لانه جاسوسیه 231 قاصب ابله 231231محکومان بدین 231ادیانی جعلی باطل 231 دو رویه 231 یا ابوسفیانی 231 نفاق231 فاسق231 اهل بقاصب231یا اهل مفسد 231 اهل نامرد 231 محکومان بدین231جزو خائنان به رسول خدا بوده الله اکبر کلمات هم غوغا نموده اند به ابجد اشراردینها772-541= 231 ابوبکر231راه دزدی 231 نفاق 231 با جاهلا نادان ملحد 231 عصیان231فاسق231 قفان231. قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 یا ابوسفیانی 231لانه جاسوسیه231 ادیانی جعلی باطل 231 دورویه 231 با دزد گربها 231 بابی عقلیها 231عصیانی231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر نابحق دینها 231 بااحمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر و عمر 541قاتلی 541 ابوبکر و عمر 541در غدیر خم دین کامل شد اکملتو لکم دینکم بعد از وفات پیامبر دشمنان دین خدا گمراه دین 310مکرن 310کفری310 ناحق عالمی310 عمر310نیرنگ 310گمراه دین 310 مکرن310کفری دزدان فدکه فاطمه310بمارزنگی310 کفری310 اهل نابکار 310بعالم بی عملی 310 پرمدعاه 310با نادان کل عالمی 310 ابله بکل عالم 310 فاسق دینه 310 پلید فاسدان دین 310 احمق ها نادان پلید 310 پلیدها احمق نادان 310منکر 310جاهل منافق منافق ابلها 310نامردیه310 کفری310عمر310نیرنگ 310 نمرودی310 حرامزاده پلید310 سامری310 گمراه دین310مکرن 310 بکج راه 231 ابوبکر231 دزده دینه اسلامی 231ابله بکل عالم 231دزدا فدک نگونه 231ابوبکر 231رکب وبا 231 احمق ملحد 231 اشراردینها772-541 عمر و ابوبکر= 231 با فاجعه جهانی 231 به لعین دین 231 ابوبکر231لعین بدین231 بکودن احمق 231 دین حرام الهی 231 نفاق 231 عصیان 231 فتنه گران 786- 245 اسلامه حق = 541 ابوبکر عمر 541+430 مقصر = 971 ظالم - 310 عمر =661 عثمان -231 ابوبکر =430 مقصر به ابجد (ریاست کفر )971 ظالم میباشد 971-661 عثمان = 310 عمر310 با قاصب دین الهی 310 عمر 310 منکر 310 حرامیان 310 کفری 310 عمر ابوبکر231+ 310عمر 310ناحق عالمی = 541فتنه عالم 676-135 فاطمه = 541 عمر وابوبکر فتنه عالم بودند شرم گینان 651-110 علی = 541 عمر ابوبکر رکب وبا 541 عدواهل بیت بوده اند به ابجد صغیر شیطان 22 مقصر 22 هذیان 22 عمر22شیطان 22 ابابکر22دشمن اسلام22 مجرمان 22 منافقان 22 بدبختی 22 بدیها 22 دروغ 22نیرنگ 22 کلک 22 کید 22 مکارا 22 روباه 22 ابوبکر رکب وبا من از خار سر دیوار دانستم بناحقی دو سال خلافت نکرده از دنیا رفت عمر به او سم ری سامری قوم محمد او را به درک اسفل سافلین فرستاد در طبقه سوزان جهنم که به آنجا اسفله سافین میگویند فقط شیطان نمرود شداد حامان فرعون عمر ابابکر شمر یزید معاویه و بت پرستان و قاصبان ولایت را عذاب میکنند قرار دارندهفت طبقه زیرداخل جهنم سوزان ترین جای جهنم را درک اسفله سافلین میگویند علمی فراتر از کهکشان ریاضی در قرآن به ابجد ظالم 971-430 مقصر = 541 ابجد ابوبکر عمر 541 مقصر 430+231 ابوبکر= 661 عثمان 661+310 عمر = 971 ظالم 971-430 مقصر = 541 عمر ابوبکر 541گمراه دین بناحق دینها 541 ابجد آل سعود 171+370 شیطان = 541 مردان گمراه 541جهل عرب ابله به کل عالم 541 اباجهل در دین عقیده باطل 541کفری دین حرام الهی 541دلیل نفاق به لعین دین 541 به دقل باز کودن با قاصب کل دین541 پلید ناکسان حرامیان 541ابله منافقا بناحق دین ها 541 بی دینها احمق جاهل منافق 541جهل عرب عقیده باطل541ملحد ها یا منافق آل سعود 541شیطان آل سعود541 آفت کلی541 به نااهله منافقه آل سعود 541بانامرده اهل دین اسلامی دشمنا دین های اسلامی 541 منافق کوردلی541 ابله بشرا 541آفت کلی آفت کلی541 به نااهله منافقه آل سعود 541بانامرده اهل دین اسلامی 541دشمنا دین های اسلامی 541 منافق کوردلی541 ابله بشرا 541آفت کلی 541 با قاصب کل دین نفاق541 کافر پلید دین اسلام 541مجرمین بدین اسلام با دشمن ابله نادان 541 به نامرده ابله دین 541 بنامردان قاصب 541 نامردان اصلی دین 541آفت کلی 541انحرافه دین اسلام یا حقه بازان پلید اسلامی به نامرده ابله دین 541 عقیده باطلی نامردی 541 با منافقان ابله ملحد نادان 541دشمنه اسلامی 541کافر پلید دین اسلام 541 مجرمین بدین اسلام 541انحرافه دین اسلام 541
قالب وبلاگ 1
داستانهای زندگی 1
ابزار وبلاگ 1
خرید لایسنس نود32 1
بزرگترین سامانه تبادل لینک 1
بهترین ریمل - ریمل حجم دهنده و بلند کننده 1
سر دنده ال ای دی led
ردیاب مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اسلامه حق 245 علی 110 + 135فاطمه = 245 و آدرس aaaali110.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 38
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 1094
بازدید کل : 107750
تعداد مطالب : 437
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



به ابجدظالم 971- 430 مقصر = 541 دشمنه اسلامی 541 کافر پلید دین اسلام 541توهین دین ها 541 بنامردان قاصب 541 مردان گمراه 541 مجرمین بدین اسلام 541 فاجران دین اسلامی 541 آل سعود 171+370 شیطان = 541 عمر ابوبکر541 پیامبر فرمود بعد از من فتنه ها بپا خیزند به ابجد فتنه ها 541 اهله شر 541 دشمنه اسلامی 541 مرگ کافر 541 آفتین 541 عداوتین 541 عمر ابوبکر541 فتنه ها541 آل سعود 171 +370 شیطان = 541 قاتلی 541 دشمنه اسلامی 541 اولین قاصب دینه 541 مجرمین بدین اسلام 541 بنامردان قاصب 541 انحراف دین اسلام 541 فاجران دین اسلامی 541 اولین قاصب دینه 541 مجرمین بدین اسلام 541 بنامردان قاصب 541 انحراف دین اسلام 541 فاجران دین اسلامی 541منافقان پلیده دین 541 با ناکس های اهله قرآن 541مقصرا دین الهی 541 نامردان اصلی دین 541بنامردان قاصب 541 مردان گمراه541 فاجران دین اسلامی 541 مجرمین بدین اسلام 541 دشمنه اسلامی 541 مردان گمراه 541 احمقان فاسد دین اسلام 541 کافر پلید دین اسلام 541 مقصرا دین الهی 541 بنامردان قاصب 541 مردان گمراه 541 بنامردان قاصب 541 نامردان اصلی دین 541 به اولین قاصبان احمق پلید 541 نامردان اصلی دین 541 به ابجد آفتین 541 کافر پلید دین اسلام 541آفتین 541فتنه ها 541 عمر ابوبکر 541 میباشند 541احمقان فاسد دین اسلام 541 کافر پلید دین اسلام 541 مجرمین بدین اسلام 541 کفار پلید دین اسلام 541 با ناکسهای اهل قرآن 541 مقصرا دین الهی 541 فاسد ترین نامرد اهل دین 541 مجرمین بدین اسلام 541مردان گمراه 541 بنامردان قاصب 541 کافر پلید دین اسلام 541 احمقان فاسد دین اسلام 541مجرمین بدین اسلام 541 دشمنه اسلامی 541 ظالم 971-430 مقصر = 541 عمر ابوبکر


به ابجد دین 64 الله محمد علی64جانشین محمدعلی64 تنها برگزیده دین64نماینده غدیری64دین الله محمدی64مذهب واقعی الله64رئیس بدین الله 64جانشین رهبر اصلی64 جانشین محمدعلی64 کلید بدین الله64معنی الله محمد 64 مگه نمیگید حق را شماست مرد باش و ثابت کن معادلات بسیار زیبا در راه است بخدا وقت نوشتنش را ندارم مثال ارباب شما چه کسیست با 5 کلمه یا سه کلمه حقانیت اربابتان را ثابت نمائید والله مذهبتان باطل است مرد باشیدو ثابت کنید هر وقت ثابت کردید ما شیعیان می پذیریم پیامبر فرمودفقط یک فرقه اهل نجات است به ابجد فرقه 25 شیعه25 اصل اسلام 25 ارباب جهان 25 شیعه25 کعبه25 اصل اسلام 25 نام آدم 25 بار در قرآن آمده آدم باش و حق را بپذیر به ابجد حق 12 اسلام 12 حق 12 اهل12اسلام 12نجاتبخش12واجب12انجمن12مقدس12نجاتبخش12 اسلام 12نام شیعه و نام امام 12 بار در قرآن آمده است اگه میشه خجالت بکشید بسه دیگه گمراهی با سه کلمه پروردگارت دینت پیامبرت وامامت را ثابت کن به ابجد دین 64 دین 64 الله محمد علی 64 +132 اسلام = 196 دین اسلام 196 ضرب 14 معصوم خانواده محترم رسول خدا میشود 196 دین اسلام 196 به ابجد64 دین64الله محمد علی64 جانشین محمد علی64جانشین اصل مذهب الله64بهترین مذهب الله64 الله مذهب شیعه ها 64نماینده بدین الله64دین واقعی اسلامه64مذهب ناب حق شیعه64بهترین مذهب الله 64 مذهب واقعی الله64مذهب ناب حق شیعهاست64صاحب اصلی دین الله64یا مذهب الله محمد64مذهب واقعی الله64دین واقعی اسلامه64رهبر ولایت امامت64بهترین  دین کدام64دین الله شیعه است 64دین الله اصل اسلام64دین الله شیعه است64تنهاجانشین دین الله64الله محمدعلی64مذهب ناب حق شیعه است64دلیل و برهان امامت64حقیقت دین الله64محوراصلی قرآن 64نماینده بدین الله64اصل اسلام یا اصل قرآن64 شاهنشاه امام غدیر خمی64قانون مذهب دین الله 64با فلسفه دین الله64عشق الله راه الله64فقط الله اصل اسلام64دین مکتب حق الله64ره الله مذهب الله 64 بهترین مذهب الله 64 مذهب ناب حق شیعه است64مذهب واقعی الله64صاحب اصلی دین الله64یا مذهب الله محمد64دین واقعی اسلامه64رهبر ولایت امامت64به ابجد دین64 الله محمد علی64نماینده بدین الله64جانشین مقدس دین الله64راه الله منصب الله64دین واقعی اسلامه64مسیر دین علی64معنی الله محمد64مرد قدیس بدین اسلام64شریعت حق محمد64جانشین محمدعلی64تنها برگزیده دین64نماینده غدیری64دین الله محمدی64مذهب واقعی الله64رئیس بدین الله64اصل اسلام ارباب شیعه64حکم الله علی64 صاحب خلافت دین64 جانشین بدین محمد64 تنهابرگزیده دین64رئیس بدین الله64صاحب خلافت دین64رئیس بدین الله64جانشین محمد علی64مذهب واقعی الله64تنها برگزیده دین64راه الله منصب الله64مسیر الله علی نماینده غدیری64با انتخاب پیامبر64حقیقت دین الله64امامت بدین الله 64صاحب خلافت دین 64صاحب اصلی دین الله64محرم اسرار الهی64کلیده سره الله64 الله محمد علی64حقیقت دین الله64مخلص بدین الله64 جانشین مقدس دین الله64 امام بسیجیان علی 64عترت رسول الله64جانشین محمد علی64نماینده غدیری64ریشه ولایت امامت 64جانشین ولایت امامته64مخلص بدین الله64 قانون مذهب دین الله64اصل اسلام فقط الله 64بسم الله الرحمن الرحیم 786 یعنی الله 66+132 اسلام +583 محمد علی فاطمه حسن حسین583 پنج تن آل عباء +5 اصول دین = 786 - 541 فتنه ها = 245 علی 110+135 فاطمه = 245 اسلامه حق 245 دینه بحق الله245دین الهی دینه الله245به ابجدصغیر وکبیرعلی136بسیجیان136علی136فرمانده دلاور بسیج دین اسلامی 110نماینده الله امام دین الله محمد110بهترین مذهب الله 64 مذهب واقعی الله64صاحب اصلی دین الله 64یا مذهب الله محمد64دین واقعی اسلامه64رهبر ولایت امامت64 نماینده الله جانشین محمد علی110جانشین اصلی آخرین پیامبرالهی110جانشین دین اسلام64 الله  محمدعلی64حاکم اصلی دین اسلام جانشین محمد 110مذهب اصلی دین اسلام جانشین محمد علی 110اصل دین اسلام دین فاطمه علی 110اصل اسلام خلیفه حق الله محمد110اصل دین اسلام دین فاطمه علی 110جانشین اصلی آخرین پیامبر الهی 110{ولایت علی امامت دین اسلام قرآن 110} باریشه ولایت امامت جانشین پیامبر110نماینده الله جانشین محمد علی110جانشین اصلی آخرین پیامبرالهی110 علی کیست جانشین بدین پیامبر110 یک مرد می خواهم به ابجد صغیر با 4 کلمه که ابجد کبیر مولایش را معرفی نماید با 2 کلمه هم قبوله110عالیرتبه ها امیرالمومنین 110امیرالمومنین محمد و علی 110عالیرتبه حکم الله علی 110حکم الله عالیرتبه علی 110 عالیرتبه عترت رسول الله110 انسان برگزیده جانشینه الله 110 رئیس بدین الله محمد علی 110کاملترین خوشبخترین عالمی110نمایندها الله پیشوای مسلمینی 110 جانشین دین اسلام محمد علی 110 دین 64 الله  محمدعلی64 حاکم اصلی دین اسلام جانشین محمد 110مذهب اصلی دین اسلام جانشین محمد علی 110اصل دین اسلام دین فاطمه علی 110اصل اسلام خلیفه حق الله محمد110اصل دین اسلام دین فاطمه علی 110جانشین اصلی آخرین پیامبر الهی 110ولی دین110علی110منادیه 110دین الهی110عشق یعنی فاطمه جانه علی 110عشق الله یعنی محمدعلی 110 دین110علی110منادیه 110دین الهی110عشق یعنی فاطمه جانه علی 110عشق الله یعنی محمد علی110 {ولایت علی امامت دین اسلام قرآن 110} باریشه ولایت امامت جانشین پیامبر110نماینده الله جانشین محمد علی110جانشین اصلی آخرین پیامبرالهی110 علی کیست جانشین بدین پیامبر110 یک مرد می خواهم به ابجد صغیر با 4 کلمه که ابجد کبیر مولایش را معرفی نماید با 2 کلمه هم قبوله110عالیرتبه ها امیرالمومنین 110امیرالمومنین محمد و علی 110عالیرتبه حکم الله علی 110حکم الله عالیرتبه علی 110 عالیرتبه عترت رسول الله110 انسان برگزیده جانشینه الله 110 رئیس بدین الله محمد علی 110کاملترین خوشبخترین عالمی110نمایندها الله پیشوای مسلمینی 110 جانشین دین اسلام محمد علی 110 دین 64 الله  محمدعلی64 حاکم اصلی دین اسلام جانشین محمد 110مذهب اصلی دین اسلام جانشین محمد علی 110اصل دین اسلام دین فاطمه علی 110اصل اسلام خلیفه حق الله محمد110اصل دین اسلام دین فاطمه علی 110جانشین اصلی آخرین پیامبر الهی 110ولی دین110علی110منادیه 110دین الهی110عشق یعنی فاطمه جانه علی 110عشق الله یعنی محمدعلی 110 ابجددین64دین64رهبرولایت امامت64 مذهب واقعی الله64دین واقعی اسلامه64مذهب واقعی اسلامه64محوراصلی قرآن64الله محمد علی64فلسفه دین الله64کلید سره الله64محرم اسرار الهی64یاره نبی علی64مذهب واقعی الله64جانشین واقعی الله64مذهب واقعی الله64دین واقعی اسلامه64الله محمدعلی64بسیجی لشگر مخلص خدا ست64اصل اسلام فقط الله64ره الله مذهب الله64راه الله منصب الله64اگرشهداء و64امام بسیجیان علی64رهبر ولایت امامت64امام دین اسلام علی64 راه حق دین اسلامی64 حقیقت دین الله 64معنی الله محمد64دین 64 بهترین دین دنیا64دین الله شیعه است64شیعه نوره الله 64راه هامستقیم الله64وصی پیامبر اسلامه 64مسیر الله علی64 حقیقت دین الله64بهترین دین دنیا64 دین الله شیعه است64محور اصلی قرآن64 دین الله شیعه است 64 صاحب اصلی دین الله 64 اگر دین حق نبود64 دین 64مذهب واقعی الله 64 دین 64 الله محمد علی 64 اگر دین شیعه هم نبود یک ایرانی زنده نبود 64 بهترین مذهب الله 64 مذهب واقعی الله64صاحب اصلی دین الله 64یا مذهب الله محمد64دین واقعی اسلامه64رهبر ولایت امامت64مخلص بدین الله64 جانشین مقدس دین الله64 امام بسیجیان علی64 محرم اسرار الهی64کلیده سره الله64شیعه یعنی ش شما ی یارع علی ه هستی شیعه یعنی شما یار علی هستی110پلیسی 110نامت110یا علی حقا پلیس عالمی110 آل سقوط سه باردردوسه قرن گذشته به کربلاء ونجف حمله نمود و تمام مردهاراسربریدو زنان و دختران را به اسیری برداگربسیجیان نبودند یک جوان ایرانی هم وجود نداشت پیامبر فرمود اگر دین اسلام به هر زبان دیگری بود یک عرب هم مسلمان نمی شدالْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً توبه97 واقعا" توبه کنید و نفاق را از خود دور کنیدخائن حرم دستانش آلوده است بزودی فتح مکه صورت خواهد گرفت خداوند 64ابابیل بدین حق اسلام64 بسیج حزب بحق الله 64عربستان را فتح خواهد کرد خداوند در آسمانها ملائکه را آفرید و در زمین بسیجی ها رابه ابجد64 دین64الله محمدعلی64 قرآن واقعی الله 64جانشین واقعی قرآن64الله محمد علی64 بسیج حزب بحق الله 64بسیجی لشگر مخلص خداست 64الله محمد علی64حکم الله علی64مخلص بدین الله64جانشین مقدس دین الله64 امام بسیجیان علی64 بسیجی لشگر مخلص خداست 64الله محمد علی64راه الله منصب الله64 اصل ولایت امامتی64 عترت رسو الله 64 تنها برگزیده دین 64 امام حق دین مسلمین64رئیس بدین الله64یا رهبر اصلی جهان64یا علی فاطمه64خاندان نبوت و امامت بدین الله64مقتدای دین عالم 64اگر ولایت نبود بسیج هم نبود  64ولایت بحزب الله64جانشین محمد علی64الله محمد علی64 حقیقت دین الله64محوراصلی قرآن 64نماینده بدین الله64 شاهنشاه امام غدیر خمی64قانون مذهب دین الله 64بافلسفه دین الله64عشق الله راه الله64فضیلت دین اسلام64فقط الله اصل اسلام64دین مکتب حق الله64ره الله مذهب الله64کلید جانشین الله64قلب کل دین اسلامی 64دین 64با مذهب محمد علی64 کلید اسرار الله 64کلید بدین الله 64راه الله منصب الله64دین الله محمدی 64 کلیده سره الله 64دین 64الله محمد علی 64 محرم اسرار الهی64کلیده سره الله64صاحب خلافت دین64تنها برگزیده دین64نماینده غدیری64 صاحب خلافت دین64 یدالله دست حق اسلام64صاحب خلافت دین 64 مخلص بدین الله64 جانشین مقدس دین الله64 راه الله منصب الله64 اصل ولایت امامتی 64 الله محمد علی64 +132 اسلام = 196دین اسلام 196ضرب 14 معصوم خانواده محترم رسول خدا میشود 196 دین اسلام196 یعنی 14 معصوم  وزرای ما باید مرد میدان باشند کجایند شهید چمران ها کجایند فرماندهان جبهه ها کجایند حقوق نجومی بگیرها 25 وزیر و سفیرو وکیل می خواهم برای جنگ با دائش حقوق خود را هم به آنان می دهم بیایندمرد باشند و جهاد کنند در راه الله ریشه شیاطین را از جا بکنیم مردم بیچاره به چه کسانی رای داده اند که به جهاد نمی روندچهار دستو پابه دنیا چسبیده اندهر ناخن شهید مدافع حرم به صد وزیر می ارزد چهره های معصوم آنها دل را خون میکند حیف از این فرشتگان الهی جوانان سلحشور دین نبوداین پیرهای فرتوت باید می رفتند نه این فرشتگان زیبا درزمان امام علی اینترنت نبود دریای علم چاره ای جز سرکردن درچاه برای گفتن اسرارنداشت ولی ما نیازی به چاه نداریم ولی اگرببینیم انسانهای گمراه درچاه ذلالت افتاده اندمجبوریم برای نجات آنها اقدام کنیم با چشم سرت ولی با چشم دلت هم نگاه کن نام شیعه 12 بار در قرآن آمده شیعه قبل از خلقت آدم و حواء (ع) بوده است خداوند اولین نظریه دین را به ملائکه نام فرقه دینش را شیعه نهاد وقتی نور محمد و علی خلق شدخداوند فرمود 59شیعه نور الله 59 دین واقعی اسلام59 شیعه یعنی ش شما ی یار ع علی ه  هستی شیعه یعنی شما یار علی هستی به نور به آخرین چشم اندازنور59شیعه نور الله 59 مهدی 59 دین واقعی اسلام 59می گویند نام 59شیعه نور الله 59 مهدی 59دین واقعی اسلام 59معنی آیات بقرآن 59 آخرین امام دین اسلام59 مهدی میباشد دین الله 34+25 اصل اسلام  شیعه =59 مهدی 59 کاملترین دین 59 دین مذهب حق الله 59کاملترین مرد 59 دین واقعی اسلام 59 دین حق مذهب الله 59 دین اصلی محمد 59 آخرین امام دین اسلام59راه اسلام قرآن الله59شجره مطهره اسلام59مهدی59دین مذهب حق اسلام59دین واقعی اسلام59 بنام مقدس الله محمد59 اصول مذهب شیعه59امام دین برحق جهان 59 امام بدین واقعی 59 امام واقعی الله 59 منطق بدین الهی 59مقام رفیع امام 59 مهدی 59 آخرین امام دین سلام 59مهدی59 کاملترین دین 59کاملترین مرد59آخرین امام دین اسلام59باارزش ترین دین59 مهدی59 مقدس ترین امام بجهان59رهبر حق جهان اسلام 59حاکم دین اسلام59با سرور دین الله59ره الله ره قرآن59قرآن هدایتگر اسلام59 کاملترین دین59 کاملترین مرد59 مهدی9+ 5=14 معصوم عشق14 نبوت 14 امامت14عشق14 ابجدصغیر14 آب و آتش14 وقت14به ابجد قرآنی 14 عشق14 آب و آتش14راه 14بحق 14 امامت14نبوت14نوبت 14 امامت 14نبوت 14اخلاص14عشق14 بحق 14 سید14 آسمانها 14 دوست14خلف14دلت 14بقلب14قسمها14راه 14عشق14برق14 آبیا14نونت14راه14طه 14صف14وقت14جمال14بحقه 14شمسی 14وقت14عشق14امامت14نبوت14نبی14آدمه14بحق14برق 14باهوش14راه 14نجاتت14نبی14ماهت14 قوت 14 قلم 14یعنی 1+4=5 تن آل عباء خانواده رسول خدا (ص) 59با عشق امامت دین اسلام 59کاملترین دین 59 کاملترین مرد59مهدی59صاحب دین بحق اسلام 59مهدی 59 میباشد شیعه در قرآن وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ:یکی از وهابی هاکه150 سال پیش بوجود آمدند می گفت شیعه هم تازه به وجود آمده آخر دیدم قبول نمی کنه گفتم نام شیعه چندین بار درقرآن آمده گفت کو نشانم بده قرآن را باز کردم گفتم کوری مگه چشم کور دلت را باز کن این آیه قرآنه وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ:این قرآن واقعا" "صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ"تا حالا آدم نادان و احمق کودن ندیده بودم رفیقش یه پس گردنی محکم جانانه بهش زد گفت نفهم داره آیه قرآن نشونت می ده بفهم مگر چشم دلت هم کوره که نمیفهمی ادای کودنهارادر میآوری رفیقش که اصلا فاصله داشت وفکر نمی کردم داره گوش میده را بوسیدم و صد آفرین بهش گفتم گفتم من با رفیق شما صحبت کردم نفهمید ولی شما از همان اول از ما فاصله گرفتی خوب فهمیدی نام حنبلی شافعی اهل سنت از فرقه های باطل قرن دوم در گفتار خلفاء قاصب هم این نامها نبوده یک بار هم از زبانشان شنیده نشده فقط شیعه پیامبر بوده وعلی قرآن بعد از امام علی دشمنان امام علی گروه های فاسد العقیده و گمراه دین 310 عمر310 گمراه دین310 کفری310 منکر31 جهل عرب310 اباجهل دردین310 عمر310   فاسق دینه310 حرامیان310 دزدانه فدک فاطمه 310جاهل منافق310 ابله منافقا310نمرودی310 سم ری310ناحق عالمی  310عمر 310 گمراه دین310 کفری310 منکر310 عمر310تمام فرقه های بعد از پیامبرباطل میباشد و فقط شیعه که که چندین بار در قرآن آمده بحق میباشد وهابی که 150 سال قدمت ندارد کافر است و هر مسلمانی در هر نقطه جهان وهابی دائش را دید باید آن کافر را بکشد خونش نجس مواظب باشید به لباستان آلوده نشود با شستن هم پاک نمیشود از خوک و سگ نجستر وهابی دائش است مالشان حلال دخترانشان حلال هرکسی وهابی را ببیند و نکشد از دین خارج است و 231یهودی دین اسلام 231 محسوب میشود231ابوبکر231یهودی دین اسلام231خائنان 772-541 عمر و ابوبکر=231 ابوبکر231 یهودی دین اسلام231احمق ملحد231راه دزدی231احمق ملحد 231 نابحق دین ها 231 اهل بی مغز بدین 231ابوبکر 231با قاصبه دین الله 231 لانه جاسوسیه231 قاصب ابله 231 محکومان بدین 231ادیانی جعلی باطل 231 دو رویه 231 یا ابوسفیانی 231 نفاق231یهود دین اسلام231بقاصب اهل231یا اهل مفسد 231 اهل نامرد 231 احمق ملحد231 محکومان بدین231یهود دین اسلام231نابحق دین ها 231جزو خائنان به رسول خدا بوده الله اکبر کلمات هم غوغا نموده اند به ابجد اشراردینها772-541 عمر ابوبکر=231 ابوبکر231راه دزدی 231 نفاق 231یهود دین اسلام231با جاهلا نادان ملحد 231 عصیان231 قفان231. قفان در قول عمر: انی استعمل الرجل فاجر 231 یه فاجریا 231دزده دینه اسلامی 231 راه دزدی231 دزده دینه اسلامی231 به دقل باز کودن 231فقان 231احمق ملحد231با ناحق دینه 231 یا ابوسفیانی 231لانه جاسوسیه 231 ادیانی جعلی باطل 231 دورویه 231 با دزد گربها 231 بابی عقلیها 231عصیانی 231ابوبکر231 با دینه ناحق 231راه دزدی231یهود دین اسلام 231عصیان 231 دزده دینه اسلامی231 ابوبکر 231نابحق دینها 231 بااحمقی بدینه231 عمر ابوبکر 231نفاق231 دورویه 231 فقان 231 چاه عمیقه231 ابوبکر231یهود دین اسلام231ابوبکر231  به ابجد شیعه25  اصل اسلام25 شیعه25 کعبه 25 کربلا25نام آدم 25 بار در قرآن آمده آدم باش و حق را بپذیر در سوره صف آیه 8 آنها می خواهند نور الله را با دهان خود خاموش سازندولی خدا نور خود را کامل می کند هر چند کافران را خوش نداشته باشند یک مرد می خواهم دینش پروردگارش پیامبرش و امامش را با سه کلمه ثابت نماید به ابجد دین 64 دین 64 الله محمد علی64مخلص بدین الله64 جانشین مقدس دین الله64 امام بسیجیان علی64 دین 64 الله محمد علی64+18 الله 18جانشین18 ذالحجه" غدیر خم18+64=82 امام 82 مهدی به ابجد صغیر و کبیر میشود 82 الم82 طبیب جهان82
بدعت کنندگان651-541 فتنه هاعمرابوبکر=310عمر310 گمراه دین310جهل عرب310 اباجهل در دین310منکر 310کفری 310حرامیان310 فاسق دینه 310 جاهل منافق310عمر310ابله منافقا310 جهل عرب310 سم ری310عمر وقتی به ایران حمله کرد مثل دائش 145 هزار نفر را که بخاطر اسلام دین جدید نجنگیدند همه را سر برید برای گرفتن غنایم جنگی ننگ بر ایرانی عمری خیلی ... سامری قوم محمد عمر گاو بوود لعنتی بی پدردر حدیث صحیح ازقول امام علی میفرمایدعمر8 پدرداشت هشت پا تبلیغ دین عبادت است انسان های خود خواه و متکبر همه چیز را برای خود میخواهند آخه دیگران آدم نیستند لابد زشته ما چیزی از شما درخواست کنیم نیاز غیر مادی ماهم نیاز داریم64سلاح مملکت خویش خسروان دانند ما اهل کوفه نیستیم نامه بنویسیم  همه به به او کمک مالی میکردند تبلیغ دین عبادت است انسان های خود خواه و متکبر همه چیز را برای خود میخواهند آخه دیگران آدم نیستند لابد زشته ما چیزی از شما درخواست کنیم نیاز غیر مادی ماهم نیاز داریم64سلاح مملکت خویش خسروان دانند ما اهل کوفه نیستیم نامه بنویسیم انتخاب الله 1120-1202 سه خلیفه قاصب = 82 به ابجد صغیر و کبیر 82 امام 82 الم 82 امام 82 هم اکنون امام 82 مهدی 82 به ابجد صغیر وکبیر 82 میباشد82+10 فروع دین=92 محمد 92+18 ذالحجه" غدیر خم = 110 دین الهی 110 جلوه الله 110 علی 110 زاده محراب شهید محراب علیست امام کیست که به ابجد کبیر و صغیر امام باشد و جمع نام محل نصب امام غدیر خم 18 ذالحجه" +92محمد شود= 110 علی باشد این است به ابجد صغیر امام 10 فروع دین 10 +82 به ابجد کبیر امام 82+10= 92 محمد جانشین محمد باید امام باشد به ابجد امام 82 مهدی هم به ابجد صغیر و کبیر 82 مهدی82 طبیب جهان82امام واقعی جهان82+114 سوره قرآن = 196 دین اسلام 196 و منجی تمام عالم میباشد82+114 سوره قرآن=196 دین اسلام 196کلید اسلام 196 اسلامه مهدی196امام کل دین196علمی الهی196 قلب دین 196ضرب 14 معصوم خانواده محترم رسول خدا میشود 196 دین اسلام 196 یا اسلام ناب 196 یا وعده بحق196 مهدی بدین الله196اسلامه مهدی 196علمی الهی196 امام بدین الهی196یابا امام حق196 ندای اسلام 196 امام کل دین196 دین یا علی هو196یا اسلام ناب196 به ابجدکبیر امام ها حق قرآن اسلام الله محمد737-541 عمر ابوبکر= 196 * آیه 13 سوره مبارکه «شوری»: «شَرَعَ لَکُم مِّنَ دِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ کَبُرَ عَلَى الْمُشْرِکِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ؛ از { احکام دین} آنچه را که به نوح در باره آن سفارش کرد براى شما تشریع کرد و آنچه را به تو وحى کردیم و آنچه را که در باره آن به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش نمودیم که دین را برپا دارید و در آن تفرقه ‏اندازى مکنید بر مشرکان آنچه که ایشان را به سوى آن فرا مى‏خوانى گران مى‏آید خدا هر که را بخواهد به سوى خود برمیگزیند و هر که را که از در توبه درآید به سوى خود هدایت می‌کند».جالب توجه است اين است كه حاصل جمع تعداد حروف كلمات عبارت (المسيح عيسى ابن مريم رسول الله) عدد 25 است  دقيقاً برابر با تعداد تكرار نام حضرت عيسي  در قرآن كريم : نام حضرت عیسی(ع) 25 بار و لقب ایشان 13 بار در قرآن آمده است.امام علی هم 13 رجب درمحراب کعبه به دنیا آمد و در محراب مسجد به درجه رفیع شهادت رسید اگر امام علی در محراب نماز شهید نمی شد واقعا" حق علی در عالم ضایع می گشت علی جواب همه عالم را داد جواب شهداء را ندهد  حضرت عیسی(ع) 5585 سال بعد از هبوط حضرت آدم و 500 سال قبل از ولادت پیامبر اسلام(ص) در سرزمین کوفه در کنار رود فرات بدون داشتن پدر به دنیا آمد. بی پدر مرده گان را به امر خداوند زنده می کرد و مادر گرامیش حضرت مریم(س) از زنان پاکدامن و با فضیلتی است، که نام مبارکش در دوازده سوره قرآن و در سی و چهار آیه به صراحت ذکر شده، جایگاه حضرت مریم(س) آنقدر رفیع است که در قرآن یک سوره با نام ایشان آمده است بنام کوثر حضرت فاطمه هم یک سوره و آیات متعدد نازل گشته است .مسیحی ها شیعه بشوند والله مذهب شیعه کاملترین53 امام واقعی اسلام53علی فاطمه 53جانشین پیامبری53 علامت دین اسلام53اصل اسلام اصل قرآن 53شاه جهانی53مومن صالح دین 53 مذهب الله محمد 53ندای آسمانی الله 53مراد مریدی 53پیشوای مسلمین 53اهل بیت پیامبر 53 دو قبله مسلمین53 انتخاب جانشین پیامبر53 ستاره آسمان ولایت53دین واقعی انسان53 احمد53ناموس قرآن اعظمی53 مذهب الله محمد53 احمد53علی فاطمه53مرد مقدس اسلام53 یاپیشوای مسلمین53مرد مقدس اسلام53  ابوتراب دین53 مغز دین اسلامی53 رهبر اصلی جهان 53صاحب مقدس ترین53 دین کامل الله 53 کتاب آسمانی الله 53اصل اسلام اصل قرآن 53 ختم قرآن کریم53 اصل دین مقدس اسلام 53 ارباب کل مردانی 53 رهبر اصلی جهان53 پیشوای مسلمین 53 پیشوای انبیاء53 محور اسلام قرآن 53 شاه جهانی علی53 اصل اسلام اصل قرآن 53 علامت دین اسلام53 حق دین شیعه53 کتاب آسمانی الله 53 اصل اسلام اصل قرآن 53اصل اسلام اصل قرآن 53 مذهب الله محمد53علی فاطمه 53 احمد53مذهب الله محمد 53 احمد 53 علی فاطمه53 مقام امامت علی53 منطق دین الله 53 اصل اسلام اصل قرآن53 مالک و ارباب جهان53 با مذهب قرآن الله 53 امام واقعی اسلام53علی فاطمه 53 میباشد اگر قرار باشد یک بی پدر پسر خدا باشد پس حضرت آدم و حواء هم بی پدر مادر بودند حضرت عیسی (ع) لا اقل مادر داشت حضرت آدم نه مادر داشت نه پدر بی پدر مادر فقط باید بگه این حرفهای شرک آمیز را خجالت نمی کشید برای خدا پسر دختر می کنید فرقی نمی کنه هر دو نعمت خداست یه نگاه به آسمانها و کهکشانهابکند ببینید اصلا" انسان در حد و اندازه ای هست که پسرو دختر خدا باشه استغفرالله از این مردم نادان کسی که بلدنیست نماز بخواند خودشو بشوره درستو حسابی خر خدا هم نیست سامری قوم محمد عمر گاو بوود لعنتی بی پدر  به ابجدتنها راه نجات دین اسلام 1312-1202سه خلیفه =110علی110دین الهی110ولی دین 110جلوه الله 110حامیان 110دین الهی110علی110یمین110 پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) فرمودند: إن وليتموا علياً و ما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يهدي بكم السبيل المستقيم. پیامبر فرمود حبل الله منظور امام علی(ع) میباشد به 47 ریسمان الهی47 شجره مطهره47 حبل الله 34+34 =68+68= 136 ابجد صغیر و کبیر امام علی میشود 136 چنگ بزنید و پراکنده *آیه 136 سوره مبارکه «بقره»: «قُولُواْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِیَ مُوسَى وَعِیسَى وَمَا أُوتِیَ النَّبِیُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ؛ بگویید ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل آمده و به آنچه به موسى و عیسى داده شده و به آنچه به همه پیامبران از سوى پروردگارشان داده شده ایمان آورده‏ایم میان هیچ یک از ایشان فرق نمى‏گذاریم و در برابر او تسلیم هستیم»
پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) فرمودند: إن وليتموا علياً و ما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يهدي بكم السبيل المستقيم. پیامبر فرمود اگر علي را خليفه خويش قرار دهيد، گرچه مي‌دانم نمي‌كنيد، همه شما را به ساحل نجات و سرمنزل مراد خواهد رساند. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص109 ـ الإصابة لإبن حجر، ج4، ص468 ـ شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج1، ص82 ـ تفسير الآلوسي، ج6، ص170 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص420 ـ أسد الغابة لإبن الأثير، ج4، ص31 ـ ميزان الإعتدال الذهبي، ج3، ص363 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص 397
والله اگر شما از کتب شیعه مثل این احادیث بیاورید والله دینتان را می پذیرم اطاعت از علي(ع)
وقتي علي(ع) امام و پيشواي مردم است و محبوب پيغمبر، و داراي علم لدنّي و الهي، و در اوج طاعت و بندگي قرار دارد، و معيار حق و باطل و ثقل جدا نشدني از قرآن بحساب مي آيد بر مردم است كه از او و هر كس را كه او تعيين نموده است اطاعت كنند، و اين اطاعت لازم و ضروري است پيامبر عظيم الشأن درباره اطاعت و پيروي از اميرمؤمنان تعبيرات فوق العاده ارزشمندي دارد كه به نمونه هايي اشاره مي شود:

1- سلمان با سندش به فاطمه زهرا(س) نقل مي كند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «عليكم بعليّ بن ابي طالب عليه السّلام فانّه مولاكم فاحبّوه، و كبيركم فاتّبعوه، و عالمكم فاكرموه، و قائدكم الي الجنّة(فعزّزوه) و اذا دعاكم فاجيبوه و اذا امركم فاطيعوه، احبّوه بحبّي و اكرموه بكرامتي، ماقلت لكم في عليٍّ الّا ما امرني به ربّي جلّت عظمته؛(33)

بر شما باد به (همراهي) علي بن ابي طالب عليه السلام، براستي او مولا و سرپرست شماست پس او را دوست بداريد، و بزرگ شماست پس از او پيروي كنيد و دانشمند شماست پس از او اكرام كنيد و پيشواي شما به سوي بهشت است پس او را عزيز داريد، هرگاه شما را (به كاري) دعوت كند اجابت كنيد، و اگر دستور داد اطاعت كنيد، بخاطر دوستي من او را دوست بداريد و به خاطر بزرگي من او را بزرگ شماريد.(بدانيد) من چيزي درباره علي به شما نگفتم جز آنچه خداي بزرگ عظمت به آن امر كرده است.»

حديث آن قدر گويا و روشن است كه نيازي به هيچ توضيحي ندارد، و بالصراحة مي گويد آنچه درباره علي(ع) سفارش شده، تماماً اوامري است كه از سوي خداوند متعال صادر شده است راستي اگر جامعه اسلامي فقط به همين حديث عمل مي كردند، اين همه دچار انحراف و اختلاف و انشعاب نمي شدند.

2- پيامبراكرم(ص) به عمّار فرمود: «يا عمّار! ان رأيت عليّاً قدسلك واديّاً و سلك النّاس وادياً غيره فاسلك مع عليّ ودع النّاس انّه لن بدلك علي ردي و لن يخرجك من الهدي؛(34) اي عمّار! اگر ديدي علي به راهي مي رود، و مردم به راهي غير از او، تو با علي حركت كن، و مردم (ديگر) را رها كن، زيرا علي (فقط بر حق هدايت مي كند و) بر بدي و پستي راهنمايي نمي كند و از هدايت خارج نمي سازد.»

و با تأسف بايد گفت اكثريت مردم به هر راهي رفتند و سرشان به سنگ خورد، جز راه علي را. و فقط گروه قليلي در طول تاريخ با علي و راه علي و اهداف و آرمان هاي علي ماندند.

محبّت به علي(ع)
يقيناً اطاعت و پيروي بدون محبت و عشق يا ممكن نيست و يا بسيار سخت و طاقت فرساست.
آنچه اطاعت و پيروي صددرصد از يك امام و پيشوا را شيرين و سهل و راحت مي سازد محبّت به آن رهبر است. علي(ع) از رهبراني است كه در طول تاريخ محبوب بوده است، درباره محبّت به آن حضرت آن قدر روايات فراواني وجود دارد كه يك كتاب قطور خواهد شد، آنچه به عنوان حسن ختام بيان مي شود برخي روايات است از منابع اهل سنّت:

1- پيامبراكرم(ص) فرمود: «عنوان صحيفة المؤمن حبّ عليّ بن ابيطالب(ع)؛ سرلوحه و تيتر نامه كردار مؤمنين دوستي علي بن ابي طالب است. هر كس دوست مي3 دارد زندگيش همانند من(خداپسندانه) باشد و مردنش همانند من و جايگاهش در بهشتي باشد كه پروردگارم درختان آن را كاشته بايد «دوستدار علي» باشد و دوستان علي را نيز دوست بدارند، و به پيشوايان پس از من (از فرزندان علي) اقتدا نمايند زيرا آنان عترت و ذريه و فرزندان من هستند و از گِل من به وجود آمده اند، و از طرف خدا رزق و علم داده شده اند، واي بر تكذيب كنندگان فضل آنها از امّت من، آناني كه صِله من با آنها را قطع مي كنند، و خداوند شفاعتم را به آنها نرساند.»(35)

2- جابر از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده است كه پيامبر فرمود: «جبرئيل از طرف خداي عزيز و جليل ورقه سبزي از ياس را آورد كه بر روي آن (با رنگ) سفيد نوشته بود: «اني افترضت محبّة عليّ بن ابي طالب علي خلقي عامةً، فبلّغهم ذلك عنّي؛(36) براستي من محبت علي را بر همه مردم واجب كردم و اين را از طرف من (به همه) برسان.»(37)
قالَ آلامام مهدي(عليه السلام) : لا يُنازِعُنا مَوْضِعَهُ إلاّ ظالِمٌ آثِمٌ، وَ لا يَدَّعيهِ إلاّ جاحِدٌ كافِرٌ.
امام مهدي فرمود: كسى با ما، در رابطه با مقام ولايت و امامت مشاجره و منازعه نمى كند مگر آن كه ستمگر و معصيت كار باشد، همچنين كسى مدّعى ولايت و خلافت نمى شود مگر كسى كه منكر و كافر باشد عمر310 کفری310 منکر310 جهل عرب310 اباجهل در دین310 حرامیان310 فاسق دینه 310 عمر310 نیرنگ310 عمر310 ابله منافقا 310جاهل منافق310عمر 310حرامیان 310 گمراه دین310فاسقین 310مکاره پلید310به کاذبه منافق 310 جاهل منافق 310بفریبی ها310مکرن310 کفری 310گمراه دین 310عمر 310منکر310 نیرنگ310عمر310با قاصب کل دین 310 بناحق پلید اهله دینه310 بیداد گرانه ابله 310 احمقان اهل دینی 310 یا وهابیه منافقه 310احمقان اهل دینی 310 فاسدان پلید دین ها 310 بمار زنگی 310کفری 310 عمر 310کلب کلب هار 310 ابله منافقا 310نمرودی310 ناحق عالمی 310 عمر 310بمار زنگی 310منکر 310جاهل منافق 310 ابله منافقا 310 اباجهل در دین 310 ابالهبا در دین 310 اباجهل در دین 310 بیداد گران ابله 310 قاصبان بدین 310نامردیه 310 کفری 310 عمر 310 گمراه دین 310یا بلاء دین اسلام 310نیرنگ310نمرودی310 سامری310سامری قوم محمد عمر گاو بوود لعنتی بی پدر310 سمری 310گمراه دین310 مکرن 310حرامیان 310فاسق دینه310بی ایمان دین اسلام310 عمر 310 گمراه دین 310 منکر 310 کفری 310 نامردیه 310دلیل نفاق310 عمر 310 جاهل منافق310 ابله منافقا 310با اهل منافق 310اباجهل در دین        310کفری310 احمقهای فاسد 310 منکر310حرامزاده پلید310 وهابی کودن دین اسلامی310 قاصبان بدین310گمراه دین310عمر310فاسق دینه310
معجزات و فضايل اميرالمومنين على (ع )به ابجد
کودتا431+110دین الهی علی=541عمرو ابوبکربر علیه پیامبروعلی کودتا نمودندبه ابجدظالم 971-430 مقصر=541 عمر ابوبکر541نامرد دین اسلامن541کافر پلید دین اسلام541مجرمین بدین اسلام541مردان فاسده دین اسلامی651- 110 علی=541 عمر ابوبکر541 مجرمین بدین اسلام 541کافر پلید دین اسلام541 عمرابوبکر541به ابجد مقصر430+231 ابوبکر نفاق=661 عثمان 661+ 310 عمر=971 ظالم 971+231 ابوبکر=1202 ابوبکر عمر عثمان  1202قرآن میفرماید ما مجرمان راسخت عقوبت خواهیم کرد1202 ان من المجرمین منتقمون1202 قرآن میفرمایدما مجرمان را سخت عقوبت خواهیم کرد1202بکافران محض1202 ارتش کفار1202 ابوبکرعمرعثمان1202والشجرتها الملعونه نادان1284-82امام=1202عمرابوبکر عثمان1202 ان من المجرمین منتقمون1202
اخبار على (ع ) از آينده به ابجد بدعت کنندگان 651-110 دین الهی =541 فتنه ها541 عمرابوبکر541 اهله شر541دشمنه اسلامی541 مکافات541 آفت کلی541عمرابوبکر     541پیامبر فرمود بعداز من فتنه ها بپا خیزند به ابجد فتنه ها 541 عمر ابوبکر 541 کافر پلید دین اسلام 541 مجرمین بدین اسلام 541 کفار پلید دین اسلام 541 اهله شر 541 فتنه ها 541 عمر ابوبکر541 ظالم 971-430 مقصر=541 عمر ابوبکر 541نامرد دین اسلامن541 پیامبر فرمود بعد از من فتنه ها بپا خیزند به ابجد فتنه ها 541 اهل شر541 دشمنه اسلامی541 مرگ کافر541 قاتلی541 عمر ابوبکر541 به ابجد کبیر ظالم 971 ظالم 971-430 مقصر = 541 عمر ابوبکر541 به ابجد مقصر430+231 ابوبکر= 661 عثمان 661+310 عمر = 971 ظالم به دست می آید ظالم 971+231 ابوبکر نفاق= 1202 ابجد سه خلیفه 1202 عمر ابوبکر عثمان 1202 بکافران محض1202 ارتش کفار1202این هم آیه قرآن به ابجد ابوبکر عمر عثمان 1202 ان من المجرمین منتقمون1202 قرآن می فرماید ما مجرمان را سخت عقوبت خواهیم کرد  شما هم دینت را با سه کلمه ثابت کن مرد باشید و حق را بپذیرید
به ابجد دین 64 الله محمد علی 64حقیقت دین الله 64 جانشین محمد علی 64+64= 128 کلید دین 128 حسین 128 کلید دین 128+64= 196 دین اسلام 196 کلید اسلام 196 ضرب چهارده معصوم خانواده محترم رسول خدا محمد میشود 196 دین اسلام 196نماینده الله محمد 66 الله 66+66علی ولی الله=132 اسلام +64 دین=196دین اسلام 196ماشیعیان علی برای حقانیت مذهب خود آیه قرآن حدیث و ریاضی قرآن دلیل محکم علمی داریم قرآن میفرمایدنامه اعمال آنهایی را که به دست راستشان میدهندو به آنها اصحاب یمین درسوره مدثر آیه38 و39کل نفس کسبت بما رهینه الااصحاب الیمین همه در قیامت درگرو اعمالشون هستن الا اصحاب یمین.. اصحاب یمین چه کسانی هستن؟؟؟یمین به ابجد میشه110 علی 110یمین110ولی دین110دین الهی110 علی110 جلوه الله 110بحق 110منادیه 110حامیان110دین الهی110ماه دین110علی110 میباشد نام علی هم110 پلیسی 110 نمک 110نان جو 110 گندمها ی 110 نمک 110 به نانو نمک مرتضی علی قسم حق با علیست پلیسی 110 نامت صدو ده یا علی حقا پلیس عالمی  { قال رسوالله}کتاب الله و عترتی1575+12 امام=1587 -1202 سه خلیفه=385شیعه عترت پیامبر میباشد پیامبر فرمود هیچ کسی شیعه نخواهد شد مگر فرزند دخترم فاطمه باشد قال رسو الله=من و علی پدران این امتیم= انا و علی ابواه هذاه الامه"275+110دین الهی  علی =385 شیعه385 عدد شیعه 385 را از راست بخوان میشود 583عاشوراه583شبکه نور583 عاشوراه583 اصل امامتی583محمد علی فاطمه حسن حسین 583با عشق علی 583 امت اسلامی583 اصل امامتی583اهل دین اسلام قرآن 583اهل بیت فاطمه583عاشوراه 583 شیعه بدین اسلام 583 با آبروی قرآنی 583با کلید دین اسلام اهل محمد علی 583اهل بیت فاطمه583امت اسلامی583 شهید الله بدین اسلام 583 اهل دین اسلام قرآن583 عاشوراه 583 ابجداهل دین 100+351 قرآن +132 اسلام=583 عاشوراه 583 محمد علی فاطمه حسن حسین 583شبکه نور 583 شبکه نور583 اهل بیت فاطمه 583 این عدد نورانی را از راست بخوان براستی شیعیان فرزندان اهل بیت محمد علی فاطمه حسن حسین 583 میشود 385 شیعه 385 دختری که به مادرش فاطمه نبره نباید توقع شفاعت داشته باشه مگر دختری که خودشو شبیح مردم میکنه مردم که نمیتونن روز قیامت شفاعت کنند شبیح فاطمه باش تا شفاعت بشی قرآن می فرماید خود را با رداء بپوشانید 23 چادری23 رداء23 مهدی 23 دوست دارد از پرده غیبت بدر آید ولی اینها خیلی بدحجابند همه سروسینه چاک کاکل بسر بیشتر شبیح شونه به سرندهدهد تا دختر در مترو دعا کردن برای منجی عالم هم نمیدانند پیامبر فرمود علم ابجد را یاد بگیرید که همه آن شگفتیست وای بر عالمی که علم ابجد نداند یا صاحب الزمان ما که عالم نیستیم ولی آدم هستیم اگر برای آدما ارزش قائل بشند فقط به فکر خودشون همشهریاشون دوستاشون و فامیلاشون فامیلا بخرید خوشبخت بشید آيـات روشـن خـدا در شـاءن عـلى (عـليه السلام ) ويژگيهايى كه خداوند مخصوص امام على ( عـليـه السـلام ) نـمـوده و مـعـجـزه هـايـى كـه از او ديـده شـده دليـل بـر صـدق امـامـت او و وجـوب

پـيروى از او و تثبيت حجّت بودن آن حضرت مى باشد اينگونه آيات و معجزات از جمله رويدادهاى ويژه اى است كه خداوند، پيامبر و رسولان خود را به وسيله آنها از ديگران امتياز بخشيد و آنها را

نشانه هاى صدق آنان قرار داد.

قـسـمتى از اين آيات و نشانه ها در مورد اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از روايات بسيار بـه دسـت مـى آيـد، مـانـنـد ايـنـكـه آن حضرت از حوادث آينده خبر مى داد، با اينكه كاملاً آن حـوادث پـوشـيـده بـودند و يا اصلاً در وقت خبر دادن وجود نداشتند و بعد ديده مى شد كه خـبـر او كاملاًمطابق آن است كه خبر داده بود و اين موضوع از روشنترين معجزات پيامبران (عـليـهـم السـلام )

بـوده آيـا به گفتار خداوند در قرآن توجّه نداريد كه حضرت عيسى ( عـليـه السـلام ) را با اعطاى معجزات روشن و نشانه هاى عجيب كه دلالت بر صدق نبوّت اوداشـت مـجـهـّزكـرد بـه طـورى كـه

حـضـرت مـسـيـح (عـليـه السلام ) به امّت خودمى گفت :((...وَاُنَبِّئُكُمْ بِما تَاءْكُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ ... ))

((و از آنچه مى خوريد و در خانه خود ذخيره مى كنيد به شما خبر مى دهم )).

و نـظـير آن را كه از نشانه هاى شگفت انگيز صدق پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، در مورد پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرارداد از جمله : پيامبر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از پـيـروزى رومـيـان بـر ايـرانـيـان ، قبل از چند سال از وقوع آن خبر داد بر اساس وحى قرآنى كه در آغاز سوره روم آمده است :

((الَّم # غُلِبَتِالرُّومُ#فِى اَدْنَى الاَْرْضِوَهُمْمِنْبَعْدِغَلَبِهِمْسَيَغْلِبُونَ#فِى بِضْعِسِنِينَ... )).

((... رومـيـان مـغـلوب شـدنـد و ايـن (شـكـست ) در سرزمين نزديكى رخ داد، اما روميان بعد از مـغـلوب شـدن ، بـه زودى پـيـروز مـى شـونـد در چـنـد سال آينده )).

و هـمـچـنـيـن پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در بـاره جـنـگ بـدر، قبل از وقوع آن ازپيروزى مسلمين و شكست دشمن خبر داد، و همانگونه كه خبر داده بود واقع شـد، خبر آن حضرت بر اساس اين آيه قرآن بود كه ((سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ )).

((به زودى همه دشمنان شكست مى خورند و از جنگ ، پشت كنند)).

خـبـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) از پـيـروزى مـسـلمـيـن در جـنـگ بـدر، قـبـل ازآنـكـه وقـوع يـابـد و سـپـس وقـوع آن مـطـابـق خـبـر آن حـضـرت دليل آشكار بر صدق نبوّت آن حضرت بوده و بيانگر ارتباط او با منبع وحى مى باشد.

و ازاينگونه نشانه هابسياراست كه مابراى رعايت اختصارازذكرآنهاخوددارى كرديم .

در مـورد امـيـرمـؤ مـنان على (عليه السلام ) درباره اخبار او از آينده و معجزات ديگر نيز از

مـسـلّمـات اسـت كـه هـيـچ كـس نـمـى تـوانـد آن را انـكـار كـنـد مـگـر از روى نـاآگـاهـى يـا جهل وظلم و كينه توزى ، چرا كه روايات بسيار و قاطع ، اين موضوع را اثبات مى كند و صـفـحـات تـاريـخ گـواهـى مـى دهـد و دانـشـمـنـدان سـنـّى و شـيـعـه آن را نـقـل كـرده انـد مـانـنـد ايـنـكـه : آن

حـضـرت پـس از آنـكـه بـعـد از قتل عثمان ، مسلمين با او بيعت كردند قبل از جنگ با ناكثين (طلحه و زبير) و قاسطين (معاويه و پـيروانش ) و مارقين (خوارج نهروان ) خبر از آينده داد و فرمود:((من ماءمور شده ام كه با اين سه فرقه ، بجنگم )) و همانگونه كه خبر داده بود، همانطور شد.

و آن حـضـرت در مدينه به طلحه و زبير كه در ظاهر عازم مكّه بودند و از آن حضرت اجازه رفتن به مكّه براى انجام عمره گرفتند، فرمود:((سوگند به خدا! آنان عزم رفتن به مكّه را نـدارنـد، بـلكـه عـازم بـصـره (بـراى راه انـدازى جـنـگ جَمَل ) هستند)) و همانگونه كه خبر داده بود همانطور شد. و در اين مورد به ابن عبّاس فرمود:((من به آنان اذن (رفتن به مكّه ) را دادم ، با اينكه به نـيـرنـگ و

تـوطـئه آنان آگاه مى باشم و از پيشگاه خدا، پيروزى بر آنان را مى طلبم و خـداونـد به زودى نقشه آنان را نقش  برآب مى كند و توطئه آنان را خنثى مى نمايد و مرا بـر آنـان پـيـروز مـى گرداند)) و

همانگونه كه آن بزرگوار خبر داده بود، عين آن واقع شد.

اينك در اينجا به چند نمونه ديگر از معجزات على (ع ) توجّه كنيد.

1 ـ داستان ابن عبّاس و تحقق پيش بينى على (ع )

مورد ديگر اينكه : حضرت على (عليه السلام ) در محلّ ((ذى قار)) (نزديك بصره ) نشسته بـود و از مـردم براى (جنگ با ناكثين ) بيعت مى گرفت ، به آنان فرمود:((از جانب كوفه هزار نفر ـ نه يك نفر

كم و نه يك نفر زياد ـ به سوى شما مى آيند و با من تا پاى ايثار جان ، بيعت مى كنند)).

((ابـن عـباس )) مى گويد: من از اين خبر، پريشان شدم و ترسيدم كه مبادا يك نفر از هزار نفر كم يا زياد گردد، آنگاه موجب شك و ترديد و دهن كجى منافقين شود (كه بگويند ديدى عـلى (عـليـه

السـلام ) دروغ گـفت ) همچنان اندوهگين بودم ، كم كم جمعيّتى از جانب كوفه آمدند آنان را شمردم 999 نفر بودند، ديگر كسى نيامد، با خود گفتم :((اِنّا للّهِِ وَاِنّااِلَيْهِ راجـِعـُونَ )) سـخـن على(عليه السلام ) را چگونه بايد توجيه كرد، همچنان در فكر فرو رفـتـه بـودم ، ناگهان شخصى را ديدم

كه از جانب كوفه مى آيد، وقتى نزديك آمد، ديدم لباس موئين پوشيده و شمشير، سپر و آفتابه به همراه دارد، به حضور اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) رفت و عرض كرد:((دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم )).

على (عليه السلام ) فرمود:((براى چه هدفى بيعت كنى ؟)).

او گـفـت :((بـيـعـت با تو كنم كه پيرو و گوش به فرمان تو باشم و در ركاب تو تا ايثار جان با دشمن بجنگم و در اين راستا بميرم و يا خداوند پيروزى را نصيب تو كند)).

امام على (عليه السلام ) به او فرمود:((نامت چيست ؟)).

او عرض كرد:((من اويس هستم )). ـ به راستى تو اويس قرنى هستى ؟.

ـ آرى .

امـام عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود:((اَللّهُ اَكـْبـَرُ! حـبـيـبـم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

) به من خبر داد كه من مردى از اُمّتش را ملاقات مى كـنـم كـه ((اويـس قـرنـى )) نـام دارد، او از

افـراد حـزب اللّه اسـت و از حـزب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد، مرگش قرين شهادت است و از شفاعت او (در قـيـامت ) جمعيّتى به تعداد نفرات دو قبيله (بزرگ ) ربيعه و مُضّر، وارد بهشت مى شوند)). پس حزب رسول خدا در قرآن نامش حزب الله میباشد یعنی سربازان اصلی حضرت مهدی (عج) حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله

((ابـن عـبـّاس )) مـى گويد:((سوگند به خدا! شادمان شدم و اندوهم در مورد هزار نفر (كه كم و زياد نشود) برطرف شد)).

2 ـ از جا كندن دَر عظيم خيبريـكـى از كـارهـاى عـجـيـب عـلى (عـليـه السـلام ) كـه روايـات بـى شـمـار در نقل آن آمده و همه

علما و دانشمندان از سنّى و شيعه آن را پذيرفته اند داستان از جا كندن درِ عـظـيـم ((قـلعـه خـيـبـر)) (در مـاجراى جنگ خيبر در سال هفتم هجرت ) توسّط اميرمؤ منان على (عـليـه السـلام )

اسـت ، درى كـه بـه قـدرى سـنـگـيـن بـود كـه كـمـتر از پنجاه نفر كسى تـوانـايـى جـا بـه جايى آن را نداشت ، ولى على (عليه السلام ) به تنهايى آن را از جا كند و به كنار انداخت .

عـبـداللّه پـسـر احـمـد بـن حـنـبـل بـه سـنـد خـود از جـابـر بـن عـبـداللّه انـصـارى نـقـل كـرده كه :((پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در جنگ خيبر، پرچم بزرگ جنگ را بـه عـلى (عليه السلام )

داد، پس از آنكه براى او دعا كرد، على (عليه السلام ) شتابان بـه سـوى قـلعـه خيبر روانه شد،ياران مى گفتند:((مدارا كن )) (كه به تو برسيم ) تا اينكه آن حضرت به قلعه رسيد و در عظيم آن را با دست خود از جا كند و به كنار انداخت ، سپس  هفتاد نفر از ما همزور شديم تا آن در را از زمين

برگردانيم و كوشش  فراوان براى اين كار كرديم )).و ايـن تـوان و قـدرت فـوق العاده از ويژگيهاى على (عليه السلام ) بود و هيچ كس نبود كه مانند او

باشد و چنين كار دشوارى را انجام دهد، خداوند او را به اين ويژگى اختصاص داد و آن را نشانه و معجزه او ساخت . هنگامی که پیامبر خدا صلی الله علیه واله وسلم وارد مدینه شدند بین صحابه برادری و اخوت ایجاد کردند پس امیرالمؤمنین علیه السلام آمدند در حالیکه چشمانشان پر از اشک شوق و خنده بود دلش برای آغوش گرم پیامبر تنگ شده بودمی خواست او را در بغل گرفته و ببوسدعرض کردند: ای رسول خدا!  بین اصحاب خود برادری ایجاد کردی و بین من و هیچ کس دیگر برادری برنگزیدی؟ حضرت فرمودند: ای علی! تو برادر من در دنیا و آخرت هستی.
(المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص14؛ سنن تزمذی، ج5، ص300؛ اسد الغابة، ج4، ص29؛ البدایة و النهایة، ج7؛ ص371؛ مجمع الزوائد، ج9، ص112؛ فتح الباری، ج7، ص211؛ تاریخ بغداد، ج12، ص263؛ نظم دررالسمطین، ص94-95؛ کنزالعمال، ج13، ص140؛ تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص18و53و61؛ انساب الاشراف، ص145؛ ینابیع المودة، ج2، ص392؛ تحفة الاحوذی، ج10، ص152)
این اخوت دلالت بر رفعت مقام امیرالمؤمنین علیه السلام می کند. زیرا خداوند در قرآن می فرماید: «إنما المؤمنون اخموة» «تنها و تنها مؤمنین برادر یکدیگر هستند.» زیرا برادری واخوت به قدر منزلت و مقام آنهاست همانگونه که ابی بکر و عمر برادر یکدیگر بودند و عثمان و عبدالرحمن بن عوف برادر یکدیگر شدند. حال کسی که برادر اشرف ولد آدم و خاتم الانبیاء هست اوست که در تمامی مراتب و مقامات با رسول خدا شریک است چنانکه خداوند متعال در آیه مباهله حضرت امیرالمؤمنین را نفس پیامبر صلی الله علیه واله و سلم معرفی می کند.
از طرفی حضرت رسول الله صلی الله علیه واله و سلم فرمودند:
أنت أخی فی الدنیا و الاخرة
ای امیرالمؤمنین تو برادر من در دنیا و آخرت هستی.
باید دید مقامات حضرت رسول در دنیا و آخرت چیست تا بتوان مقام امیرالمؤمنین علیه السلام که برادر و همرتبه ایشان در مقامات هستند مشخص شود. لذا همانگونه که پیامبر صلی الله علیه واله و سلم رسول از جانب خدایند امیرالمؤمنین همرتبه ایشان هستند و وصایت و جانشینی حضرت رسول الله صلی الله علیه واله وسلم را دارند.
لذا مقام «اخوت» و برادری امیرالمؤمنین علیه السلم دلالت صریحی بر خلافت و جانشینی ایشان بعد از حضرت رسول خدا را دارد چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام در روز شوری فرمود:
أفیکم من آخی رسول الله غیری؟!
آیا در بین شما کسی غیر من هست که با رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم برادر شده باشد؟!
(لسان المیزان، ج2، ص157؛ تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص52؛ کنزالعمال، ج5، ص725)
امیرالمؤمنین علیه السلام وصیّ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
انس بن مالک گفت به سلمان گفتم از پیامبر صلی الله علیه واله وسلم سؤال کن که وصی او کیست؟
فقال سلمان: یا رسول الله من وصیک؟ فقال یا سلمان من کان وصی موسی؟ فقال: یوشع بن نون قال: ان وصیی و وارثی دینی و ینجز موعدی علی بن ابی طالب
سلمان گفت: ای رسول خدا! چه کسی وصی شماست؟ پس حضرت فرمودند: ای سلمان وصی موسی  چه کسی بود؟ عرض کرد: یوشع بن نون حضرت فرمودند: همانا وصی من و وارث دین من و کسی که وعده های مرا منجز می کند، علی بن ابی طالب علیه السلام می باشد.
(ینابیع الموده، ج1، ص235؛ تذکرة الخواص، ص48)
پیامبر اکرم (صلى الله عليه و آله) فرمودند: إن وليتموا علياً و ما أراكم فاعلين تجدوه هاديا مهديا يهدي بكم السبيل المستقيم. اگر علي را خليفه خويش قرار دهيد، گرچه مي‌دانم نمي‌كنيد، همه شما را به ساحل نجات و سرمنزل مراد خواهد رساند
. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص109 ـ الإصابة لإبن حجر، ج4، ص468 ـ شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج1، ص82 ـ تفسير الآلوسي، ج6، ص170 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص420 ـ أسد الغابة لإبن الأثير، ج4، ص31 ـ ميزان الإعتدال الذهبي، ج3، ص363 ـ البداية و النهاية لإبن كثير، ج7، ص397 

3- مسلمان شدن كشيش بزرگ مسيحى و شهادت او

يـكـى از روايـات مـشـهـور كـه از طـريـق اسـنـاد شـيـعـه و سـنـّى نـقـل شـده ، حـتـى شـاعـران آن را بـه شـعر درآورده اند و سخنوران آن را در خطبه هاى خود گـفـتـه انـد و دانـشـمـنـدان و انـديشمندان آن را روايت نموده اند، داستان راهب (كشيش و عابد مسيحى ) در سرزمين كربلا و

جريان سنگ (و چشمه آب ) است كه شهرت اين داستان ما را از زحمت ذكر سند بى نياز مى سازد و آن داستان اين است كه گروهى روايت كرده اند:

((در ماجراى جنگ صفّين (در سال 36 هجرى ) على (عليه السلام ) با ياران از (كوفه به سـوى صـفـّيـن ) حـركـت مـى كـرد، در بـيـابـان آبـشـان تمام شد و تشنگى سختى آنان را فـراگـرفـت ،

در جـسـتـجـوى آب بـه چپ و راست جاده رفتند و كند و كاو نمودند ولى آبى نيافتند.

امـيـرمـؤ مـنـان على (عليه السلام ) از جادّه بيرون آمد و با ياران به سوى بيابان رهسپار شـدنـد،نـاگـهان چشمشان به عبادتگاهى افتاد، على (عليه السلام ) ياران خود را به آن عبادتگاه برد، وقتى به نزديك آن رسيدند، شخصى به دستور على (عليه السلام ) راهب داخـل عـبـادتـگـاه را صـدا زد از صـداى او راهب سرش را (از سوراخ دَيْر) بيرون آورد، على (عـليـه السـلام ) بـه او

فـرمـود:((آيـا در ايـنجاها آب پيدا مى شود؟، تا اين همراهان از آن بياشامند و سيراب گردند؟)).

راهب گفت :((اصلاً در اين نزديكيها آب نيست ، از اينجا تا محلّ آب بيش از دو فرسخ راه است و

بـراى مـن هـرمـاه مـقـدارى آب مى آورند كه اگ

ر در آن صرفه جويى نكنم از تشنگى مى ميرم )).

اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به همراهان فرمود:((آيا سخن راهب را شنيديد؟)).

گـفـتـند:((آرى ، آيا دستور مى دهى ، به آنجا كه راهب اشاره كرده براى دستيابى به آب برويم ،فعلاً توانايى داريم ، بلكه به آب برسيم )).

عـلى (عـليه السلام ) فرمود: نيازى به آن نيست ، سپس گردن استر سواريش را به جانب قـبـله

كـرد و بـه مـحـلّى در نـزديـكـى آنـجـا اشـاره نـمـود و بـه هـمـراهـان فـرمـود:((ايـن محل را بكنيد)).

هـمـراهـان بـه آن مـحـل رفـتـنـد و بـا بـيـل بـه كـنـدن آن مـحـل مـشغول شدند، مقدارى خاك زمين را رد كردند، ناگهان سنگ بسيار عظيمى پيدا شد كه بيل و كلنگ در آن كارگر نبود. عـلى (عـليه السلام ) به همراهان فرمود:((اين سنگ روى آب قرار دارد، اگر از جايش كنار گذاشته

شود، آب را مى يابيد)). هـمـراهـان هـمـگـى سـعـى و كـوشش كردند تا آن سنگ را بردارند، ولى از حركت آن درمانده شـدنـد و كـارشـان دشـوار شـد. وقـتـى عـلى (عـليـه السـلام ) آنـان را در آن حـال ديـد كه همگى

تلاش نمودند ولى خسته و كوفته به دشوارى افتادند، پا از ركاب اسـتـرش بيرون آورد و پياده شد و دستهايش را بالا زد و انگشتانش را زير يك سوى سنگ گـذارد و آن را حـركـت داد، سـپس آن را از

جا كند و به چند مترى آنجا پرتاب كرد ناگهان آب سـفـيـد و گوارايى در آنجا يافتند و به سوى آن سراسيمه شده و از آن نوشيدند كه بسيار خنك و گوارا و زلال بود كه در اين سفر گواراتر از آن آب نياشاميدند.

عـلى (عـليه السلام ) به آنها فرمود:((بنوشيد و سيراب شويد و براى سفر خود نيز از اين آب

برداريد))، آنها به اين دستور عمل كردند. سـپس على (عليه السلام ) با دست خود آن سنگ را برداشت و برجاى خود نهاد و دستور داد

خاك بر روى آن سنگ ريختند و نشانه آن را پوشاندند.

راهـب تـمـام ايـن جـريـان را (بـا سـابـقـه ذهـنـى كـه داشـت ) از اوّل تـا آخـر از بالاى عبادتگاه خود تماشا كرد، فرياد زد:((اى مردم ! مرا از عبادتگاه به زير آوريد)). همراهان على (عليه السلام ) او را

با دشوارى از بالاى آن به زير آوردند، او به حضور اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) آمد و گفت :((اى آقا! آيا تو پيامبر مرسل هستى ؟)).

فرمود:((نه )). گفت :((آيا تو فرشته مقرّب درگاه خدا هستى ؟)).

فرمود:((نه )).گفت :((پس تو كيستى ؟)).

فـرمـود:((من وصىّ محمّد بن عبداللّه ، خاتم پيامبران (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستم )).

راهـب عـرض كـرد:((دست خود را باز كن تا من در حضور تو به خداى بزرگ ايمان بياورم وقـبـول اسـلام كنم خوشا بحالت ای راهب در امت محمد 74 فرقه باطل میشود و ایمان نمی آورند ))على ( عليه السلام )دستش راگشودوبه اوفرمود:((شَهادَتَيْن را به زبان آور)).

راهـب گفت :((اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَاَشْهَدُ

اَنَّكَ وَصِىُّ رَسُولِ اللّهِ، وَاَحَقُّ النّاسِ مِنْ بَعْدِهِ)).

((گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست و گواهى مى دهم كه محمّد

(صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـنـده و رسـول خـداسـت و گـواهـى مـى دهـم كـه تـو وصـىّ

رسول خدا و برترين و سزاوارترين (انسانها به خلافت ) بعد از او هستى )).

سپس اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پيمان عمل به دستورات اسلام را از او گرفت و بعد به او

فرمود:((پس از مدّت طولانى كه در دين خلاف غیر اسلام بودى چه چيز باعث شد كه از آن دست

كشيدى و به دين اسلام گرويدى ؟)).

راهـب گـفـت :((اى امـيـرمـؤ مـنـان ! تـو را آگاه كنم : اين عبادتگاه در اين بيابان ، براى آن ساخته

شده كه سكونت كننده در آن ، به بردارنده آن سنگ و برآورنده آب از زير آن دست يـابـد، قبل از من

روزگار بسيار درازى گذشت و در اين روزگار آنان كه در اين عبادتگاه بـسـر مى بردند به اين سعادت

نرسيدند، خداوند اين سعادت را نصيب من كرد، ما در يكى از كتابهاى خود يافته ايم و از علماى

خود شنيده ايم كه در اين سرزمين چشمه اى وجود دارد كـه روى آن سـنـگ عـظيمى قرار دارد،

جاى آن را جز پيامبر يا وصىّ پيامبر نمى شناسد و نـاگـزيـر ((ولىّ خـدا)) وجود دارد كه مردم را به

سوى حق دعوت مى كند، نشانه صدق او ايـن اسـت كـه ايـن مكان و سنگ را مى شناسد و

قدرت بر كندن آن را دارد و من چون ديدم تو ايـن كار را انجام دادى دانستم كه انتظارم بسر آمده و

آنچه در آرزويش بودم محقّق شده است و مـن امروز يك فرد مسلمان در حضور تو و ايمان آورنده به

حقّ تو هستم و فرمانروائيت را قبول دارم )). فرمانروای عالمی

امـيـرمـؤ مـنـان على (عليه السلام ) وقتى كه اين مطلب را از آن عابد شنيد، قطرات اشك از

ديـدگانش فروريخت ، سپس گفت :((حمد و سپاس  خداوندى را كه من در حضورش فراموش

نشده ام ، حمد و سپاس  خداوندى را كه نام مرا در كتابهاى آسمانى خود ذكر كرده است )).

سپس على (عليه السلام ) مردم را طلبيد و فرمود:((سخن اين برادر مسلمانتان را بشنويد)).

آنـان گـفـتـار راهـب مـسـلمـان را شـنيدند و بسيار حمد و سپاس الهى را بجا آوردند كه نعمت

معرفت به حق اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به آنان عطا فرموده است .

سپس به سوى جبهه صفّين براى جنگ با سپاه معاويه حركت كردند و آن راهب در حضور آن

حـضـرت ، حـركـت كـرد و در جـنـگ شـركـت نـمـود و سـرانـجـام بـه فـوض عـظـيـم شـهـادت نـايـل

گرديد. اميرمؤ منان على (عليه السلام ) شخصا نماز بر جنازه او خواند و او را به خاك سپرد و براى

او از درگاه خدا طلب آمرزش بسيار كرد و هرگاه به ياد راهب مى افتاد مى فرمود:((ذاك مولاى ؛ او

دوست من بود)). مولای عالم به یهودیان هم نماز می خواند مواظب باشید برای شما هم نماز بخواند

* * *

اين داستان نشانگر چند معجزه از على (عليه السلام ) است :

1 ـ آگاهى على (عليه السلام ) به غيب .

2 ـ قدرت غيرعادى آن حضرت كه او را نسبت به ديگران منحصر به فرد كرده بود.

3 ـ مژده به آمدن اودر كتابهاى آسمانى پيشينيان و وجود آن بزرگوار مصداق سخن خداوند در قرآن

است كه مى فرمايد:

((... ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْريةِ وَمَثَلُهُمْ فِى الاِْنْجِيلِ ... ))

((ايـن تـوصـيـف آنـان در كـتـاب تـورات و تـوصـيـف آنـان در كـتـاب انجيل است )).

اشعار سيّدِ حِمْيَرى در باره داستان فوق

اسـمـاعـيـل بـن مـحـمّد، سَيّدِ حمْيَرى شاعر حماسه سرا و بزرگ و مخلص  و جانثار محمّد و آل

مـحـمـد (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) داسـتـان راهـب (سـرگـذشـت قبل ) را در اشعار و

قصيده ((بائيه مذهبه )) خود به شعر درآورده ، چنين مى گويد:

ولقد سَرى فيما يسير بليلةٍ

بعد العشاء بكربلا فى موكبٍ

حتى اَتى متبتّلاً فى قائم

القى قواعده بقاء مجدب

ياءتيه ليس بحيث يلقى عامراً

غيرالوحوش وغيراصلع اشيب

فدنى فصاح به فاشرف ماثلا

كالنّصرِ فوق شظية من مرقب

هل قرب قائمك الذى بوئته

ماء يصاب فقال ما من مشرب

الا بغاية فرسخين و من لنا

بالماء بين نقى وقى سبب

فثنى الاعنة نحو وعث فاجتلى

ملساء تلمع كاللجين المذهب

قال اقلبوها انكم ان تقلبوا

ترووا ولا تروون ان لم تقلب

فاعصوا صبوا فى قلعها فتمنعت

منهم تمتع صعبة لم تركب

حتى اذا اعيتهم اَهْوى لها

كفاً متى ترد المغالب تغلب

فكانّها كرة بكف خزور

عبل الذّراع دحى بها فى ملعب

فسقاهم من تحتهم متسلسلاً

عذباً يزيد على الاَلذّ الاعذب

حتى اذا شربوا جميعاً ردّها

ومضى فخلت مكانها لم يقرب

اعنى ابن فاطمة الوصىّ ومن يقل

فى فضلِه وفِعالِهِ لم يكذب

يعنى :

1 ـ شبى على (عليه السلام ) در راهى پس از وقت عشاء (در مسير صفّين ) به كربلا گذر كرد.

2 ـ تـا اينكه به مردى جدا شده از مردم كه در عبادتگاه بسر مى برد رسيد، عبادتگاه كه پايه هايش

در بيابان خشك و سوزانى قرار داشت .

3 ـ بـه آن سـو حـركـت مـى كرد كه در آنجا آبادى و متاعى جز وحشى هاى بيابان و پيرى داراى

سر بى مو نبود.

4 ـ پـس نـزديـك آن عـبادتگاه رفت و آن پير را صدا كرد و آن پير، مانند پاسدارى كه در بالاى برجى

نشسته باشد به پايين نگاه كرد.

5 ـ عـلى (عـليـه السـلام ) بـه آن پـيـر فـرمـود: آيـا در نـزديـك محل سكونت تو آبى پيدا مى شود؟

او در پاسخ گفت : آبى در اينجا نيست .

6 ـ جـز در آن سوى دو فرسخى و كيست كه در ميان تپّه هاى ريگ و بيابان خشك ، براى ما آبى

بيابد.

7 ـ پس على (عليه السلام ) افسار مركبها را به سوى زمين سخت و سنگلاخى بازگرداند و در

آنـجـا بـرق سنگ صاف و نرمى به چشم خورد، سنگى كه همانند نقره آميخته به طلا مى

درخشيد.

8 ـ عـلى (عـليـه السـلام ) به همراهان فرمود: اين سنگ را برگردانيد كه در اين صورت سيراب مى

شويد و گرنه تشنه مى مانيد.

9 ـ پس همگان نيروى خود را براى از جا كندن آن سنگ به كار بردند ولى آن سنگ همچون شتر

تندخويى كه از سوار شدنش جلوگيرى مى كند، تن به اطاعت آنان نداد.

10 ـ وقـتـى كـه (آن سـنگ ) آنان را خسته و درمانده كرد، على (عليه السلام ) دستش را به

سوى آن دراز كرد كه اگر به سوى جنگاورى دراز مى كرد، آن را مغلوب خود مى ساخت .

11 ـ پس گويى آن سنگ بزرگ در دست على (عليه السلام ) همچون گويى در دست جوان قوى

پنجه اى است كه آن را به اين سو و آن سو مى افكند.

12 ـ و تـشـنـگـان را از آب زيـر آن سـنـگ سـيـراب كـرد از آبـى لذيـذ و خـوش گـوار كه گواراترين آبها

بود.

13 ـ پس از آنكه همگى از آب نوشيدند، على (عليه السلام ) آن سنگ را به جاى خود نهاد و رفـت

(و جـاى آن سـنـگ پـوشيده شد) به طورى كه گويا هيچ كس به آنجا نزديك نشده است .

14 ـ مـنـظـورم از ايـن شخص ، على (عليه السلام ) پسر فاطمه (بنت اسد) است كه وصىّ

(پـيـامـبـر اسـلام (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) ) مـى بـاشـد، او كـه هـركـس در فضايل و

ويژگيهاى ممتاز او سخن بگويد، دروغ نگفته و گزافه گويى نكرده است .

حديث ردّالشَّمس

يكى از معجزات و براهين روشن الهى كه خداوند به خاطر اميرمؤ منان على (عليه السلام ) آن را

آشـكـار نـمـود، حـادثـه ((ردّالشّمس )) (برگشتن خورشيد است ) كه روايات بسيار و سيره

نويسان و مورّخين آن را نقل كرده اند و شاعران آن را به شعر درآورده اند، و موضوع ((ردّالشـّمـس

)) بـراى عـلى (عـليـه السـلام ) دوبـار اتـفـاق افـتاد، يكى در زمان زندگى رسـول خـدا (صـلّى اللّه

عـليـه و آله و سـلّم ) و ديـگـرى پـس از وفـات رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) انجام شد

.

بازگشت خورشيد در زمان رسول خدا (ص )

در مـورد بـازگـشت خورشيد در زمان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسماءِ بنت

عـُمـيـس و اُمـّسـَلَمـه هـمـسـر رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و جابر ابن عبداللّه

انـصـارى و ابـوسـعـيـد خـدرى و جـمـاعـتـى از اصـحـاب نقل كرده اند:

((روزى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در خانه اش بود، حضرت على (عليه السلام )

نيز در محضرش بود، در اين هنگام جبرئيل از جانب خداوند نزد پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم

) آمـد و بـا او بـه رازگويى پرداخت ، وقتى كه سنگينى وحى ، وجود پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليه و

آله و سلّم ) را فرا گرفت ، آن حضرت (كه مى بايست به جـايـى تـكـيـه كـند) زانوى على را بالش

خود قرار داد و سرش را روى زانوى آن حضرت گذارد (اين موضوع از وقت نماز عصر تا غروب خورشيد

ادامه يافت ) و امير مؤ منان (عليه السـلام ) (چـون نـمـى تـوانست سر رسول خدا (صلّى اللّه عليه

و آله و سلّم ) را به زمين بـگـذارد) نـمـاز عـصـر خـود را در هـمان حال نشسته خواند و ركوع و

سجده هاى نماز را با اشاره انجام داد، وقتى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از

حالت وحى بيرون آمـد و بـه حـال عـادى بـرگـشـت ، بـه على (عليه السلام ) فرمود:((آيا نماز عصر

از تو فوت شد؟)).

عـلى (عـليـه السلام ) عرض كرد:((به خاطر آن حالتى كه بر اثر وحى بر شما عارض شده بود،

نتوانستم (سر تو را به زمين بگذارم ) تا برخيزم و نماز بخوانم )).

پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) فرمود:((از خدا بخواه خورشيد را

براى تو بازگرداند تا تو نماز عصر را ايستاده و در وقت خود بخوانى )).

امـام عـلى (عـليـه السـلام ) ايـن مـوضوع را از خدا خواست (خداوند دعايش را مستجاب كرد) و

خورشيد (كه غروب كرده بود) بازگشت و در همان فضاى آسمان كه هنگام عصر قرار مى گـيـرد،

قـرار گرفت ، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) نماز عصر خود را در وقتش خواند، سپس خورشيد

غروب كرد.

((اسـمـاء بنت عُمَيس )) مى گويد:((سوگند به خدا! هنگام غروب خورشيد، صدايى همچون صداى

اَره (هنگام كشيدن ) روى چوب ، از آن شنيدم )).

بازگشت خورشيد در زمان خلافت على (ع )

بـعـد از رحـلت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) نيز خورشيد (يك بار ديگر) براى اميرمؤ

منان على (عليه السلام ) بازگشت كه داستانش از اين قرار است :

وقـتـى كـه امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) خـواسـت در سـرزمـيـن بـابـل (نـزديـك كوفه ) از

اين سوى رود آب فرات به آن سو بگذرد (و به سوى جبهه صـفـّيـن يـا نـهـروان حـركت كند) بسيارى

از همراهان آن حضرت به عبور دادن چارپايان و اثاثيه خود از رود فرات اشتغال داشتند. على (عليه

السلام ) با گروهى نماز عصر خود را بـه جـماعت خواند ولى هنوز همه يارانش از آب نگذشته بودند

كه خورشيد غروب كرد، بـا تـوجـّه بـه ايـنـكـه نماز عصرِ بسيارى از آنان قضا شد و عموم آنان از

فضيلت نماز جـمـاعـت بـا عـلى (عـليـه السـلام ) مـحـروم گـشـتـند، وقتى به محضر على (عليه

السلام ) رسـيـدنـد، با او در اين باره سخن گفتند، آن حضرت وقتى گفتار آنان را شنيد، از درگاه

خدا خواست تا خورشيد را برگرداند به اندازه اى كه همه يارانش نماز عصر را با جماعت و در وقـت

عـصـر بـخـوانـنـد. خداوند دعاى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به استجابت رسـانـد و

خـورشـيـد بـه هـمـان نـقطه فضايى كه هنگام وقت عصر در آن قرار مى گرفت بـازگـشـت .

مـسـلمـين ، نماز عصر را با آن حضرت به جماعت خواندند و پس از سلام نماز، خـورشـيـد غـروب

كـرد و هنگام غروب ، صداى هولناك و بلندى از آن برخاست كه مردم از ترس وحشتزده شدند و

ذكر:((سُبْحانَ اللّهِ وَلا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَاسْتَغْفِرُاللّهِ وَالْحَمْدُللّهِِ)) را بـسـيـار به زبان آوردند و خداى بزرگ

را به خاطر اين نعمت (ردّالشّمس ) كه بر ايشان آشـكـار نـمـود، حـمـد و سـپـاس گـفتند و خبر اين

حادثه عجيب ، به همه جا از شهرها و نقاط دوردست رسيد و در ميان مردم شايع گرديد.

اشعار سيّد حِمْيَرى پيرامون برگشتن خورشيد

سـيـّد حِمْيَرى (شاعر آزاده و حماسه سراى تشيّع كه مختصرى از شرح حالش در پاورقى چند

صفحه قبل گذشت ) در اين باره چنين سرود:

رُدَّت عليه الشّمس لَمّا فاته

وقت الصلوة وقد دنت للمغرب

حتى تبلج نورها فى وقتها

للعصر ثم هوت هوى الكوكب

وعليه قد رُدّت ببابل مرّة

اُخرى ومارُدّت لِخلق معرب

الا ليوشع اوّله من بعده

ولردّها تاءويل امر معجب

يعنى :

((خـورشـيـد بـراى عـلى (عـليـه السـلام ) هـنـگامى كه نماز عصر در وقتش از او قضا شد،

بـازگـشـت بـا ايـنـكه نزديك بود غروب كند، به گونه اى كه در نقطه وقت عصر قرار گرفت و مى

درخشيد و بعد از نماز عصر، همچون ستاره اى كه در پنهانى فرو رود، فرو رفت .

و بـار ديـگـر در سـرزمـيـن بـابـل (نـزديـك كـوفـه ) خورشيد براى على (عليه السلام ) بـازگـشـت و

براى هيچ كس از آنان كه بيان قاطع (براى اثبات نبوّت و امامت خود) دارند، خورشيد بازنگشت ،

مگر براى يوشع (وصىّ موسى ) و بعد از او براى عـلى (عـليـه السـلام ) و ايـن بـازگـشـت

خـورشيد، بيانگر موضوع عجيب و شگفتى است (و داراى معناى بلند است ))).

نگاهى به قضاوتهاى على (ع )

رواياتى كه بيانگر ماجراها و داوريهايى در دين و احكام دين است و آگاهى به آنها براى هـمـه مـؤ

مـنـان لازم مـى بـاشـد و از امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) نقل شده ـ غير از آنچه قبلاً در

مورد تقدّم و سبقت على (عليه السلام ) در علم و فهم و شناخت بـر ديـگـران ذكـر شـد ـ و

روايـاتـى كه درباره پناهنده شدن دانشمندان از اصحاب را در مسائل دشوار و پيچيده ،به آن حضرت

ثابت مى كند و حاكى از سرفرود آوردن بزرگان اصـحـاب در برابر عظمت مقام علمى على (عليه

السلام ) مى باشد، به قدرى بسيار است كه از حوصله شمارش بيرون است و دستيابى بر همه

آن ممكن نيست ، ما به خواست خدا در اينجا به ذكر چند نمونه مى پردازيم ، نخست در اين باره به

آيات قرآن توجّه كنيد:

 

قرآن و مساءله تقدّم آنان كه برترند

رسـول اكـرم (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در زمـان زنـدگـى خـود، فـضايل و ويژگيهاى خاصّ

اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را بيان كرد و شايستگى امام عـلى (عـليه السلام ) را براى

مقام جانشينى و امامت ، به گوش همگان رساند و تبيين نمود كـه بـرترى و تقدّم ، از آن كسى

است كه استحقاق آن را داشته باشد و او جز على (عليه السلام ) نيست ؛ چنانكه ظاهر آيات

قرآن بر اين مطلب گواهى مى دهد و معانى بلند قرآن نيز نشانه صادقى بر اين مطلب است . قرآن

در يك جا مى فرمايد:

((... اَفـَمـَنْ يـَهـْدِى اِلَى الْحـَقِّ اَحـَقُّ اَنْ يـُتَّبـَعَ اَمْ مـَنْ لا يـَهدِى اِلاّ اَنْ يُهْدَى فَم الَكُمْ كَيْفَ

تَحْكُمُونَ ))

((آيا كسى كه هدايت به حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت

نمى شود، مگر هدايتش كنند، شما را چه مى شود چگونه داورى مى كنيد؟)).

و در مورد ديگر در قصّه طالوت مى فرمايد:

((وَقالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ اِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا اَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَنـَحـْنُ اَحـَقُّ

بـِالْمـُلْكِ مـِنـْهُ وَلَمْ يـُؤْتَ سـَعـَةً مـِنَ الْمالِ قالَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَزادَهُ بـَسـْطـَةً فـِى الْعـِلْمِ

وَالْجـِسـْمِ وَاللّهُ يـُؤْتـِى مـُلْكـَهُ مـَنْ يـَشـاءُ وَاللّهُ واسـِعٌ عـَلِيـمٌ )).

و پيامبر آنان (اشموئيل ) به آنان (بنى اسرائيل ) گفت : خداوند طالوت را براى زمامدارى شـمـا

بـرگـزيـده اسـت ، گـفـتـنـد: چـگـونه او بر ما حكومت داشته باشد با اينكه ما از او شـايـسته تريم و

او ثروت زيادى ندارد، گفت : خداوند او را بر شما برگزيده و علم و (قـدرت ) جـسـم او را وسـعت

بخشيده ، خداوند ملكش را به هركس بخواهد مى بخشد و احسان خداوند وسيع و (او از لياقت

افراد براى مقامات ) آگاه است )).

خـداونـد در ايـن آيـات آن را شـايسته تقدم بر سايرين قرار داده كه به او ((علم وسيع و قدرت

بيشتر جسمى )) داده باشد وبر همين اساس او را بر همگان برگزيده است .

و ايـن آيـات مـوافـق با دلايلى عقلى هستند مبنى بر اينكه : آنكه آگاهتر است در حيازت مقام

امـامت بر ديگران كه در علم با او مساوى نيستند تقدّم و برترى دارد و دلالت آشكار دارند بـر ايـنـكـه

مـقـدّم داشـتـن امـيـرمـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) در مـورد جـانـشـيـنـى از رسـول خدا (صلّى

اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامت اُمّت بر همه مسلمين واجب است ، چرا كه او در علم و شناخت

، بر ديگران برترى و تقدّم دارد، ولى ديگران به پايه او نمى رسند.

دعاى پيامبر (ص ) در شاءن على (ع )

يـكـى از حـوادثـى كـه در رابـطـه بـا عـلى (عـليـه السـلام ) در زمـان زنـدگـى رسول خدا (صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم ) رخ داد، وقتى بود كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) عـلى (عـليـه

السلام ) را براى داورى بين مسلمين يمن برگزيد. و او را به سـوى يـمـن فـرسـتاد تا احكام دين و

حلال و حرام را به آنان بياموزد و بر اساس احكام و دسـتـورات قـرآن بـه آنـان حـكـومـت و داورى

نـمـايـد، عـلى (عـليـه السـلام ) بـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كرد:

((اى رسـول خـدا! مـرا بـه داورى و قـضـاوت بين مردم يَمَن گماشتى ، با اينكه من جوانى هستم

كه آگاهى به همه داوريها ندارم )).

پـيـامـبـر فـرمـود:((نزديك من بيا))، على (عليه السلام ) نزديك رفت ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و

سلّم ) دست خود را بر سينه او نهاد و گفت :((اَللّهُمَّ اهْدِ قَلْبَهُ وَثَبِّتْ لِسانَهُ؛ خدايا! دل على را

رهنمايى كن و زبانش را استوار بدار)).

على (عليه السلام ) مى گويد:((بعد از اين جريان (و دعا) هرگز در قضاوت بين دو نفر، شك نكردم و

دو دل نشدم ))، اكنون در اينجا به ده نمونه از داوريهاى على (عليه السلام ) توجّه كنيد.

ده نمونه از قضاوتهاى على (ع )

1 ـ حلّ مشكل با قرعه

وقـتـى عـلى (عـليه السلام ) به يمن رفت و در آنجا استقرار يافت و به حكومت و داورى از جـانـب

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پـرداخـت ، دو مرد براى داورى نزد آن حـضـرت آمـدند،

آنان با شركت هم كنيزكى را خريده بودند و به طور مساوى هركدام مالك نيمى از او بودند، آنان بر

اثر جهل به احكام ، هردو در ((طُهر واحد)) (فاصله بين دو خون حـيـض ) بـا او آمـيـزش كـردنـد، بـه

خـيـال ايـنـكـه ايـن كـار جـايز است و اين ناآگاهى به مسايل از آن جهت بود كه آنان تازه مسلمان

بودند و اطّلاعاتشان به احكام دين ، اندك بود.

آن كـنيز، حامله شد و سپس پسرى از او متولّد شد و آن دو نفر در مورد آن پسر نزاع كردند و

هريك از آنان مى گفت من پدر او هستم و او پسر من است ، به حضور على ( عليه السلام ) آمده

و از آن حضرت خواستند تا داورى كند.

عـلى (عليه السلام ) آن پسر را بين آن دو نفر قرعه زد، قرعه به نام يكى از آنان افتاد و عـلى (

عـليـه السلام ) آن پسر را به او واگذار كرد و او را الزام كرد كه نصف قيمت آن پسربچه را اگر برده

است به شريك خود بپردازد و فرمود:

((اگر مى دانستم شما از روى آگاهى دست به اين كار زديد (و آميزش  حرام را انجام داديد) در

مجازات شما، سختگيرى بيشتر مى نمودم )).

خبر اين داستان به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و

سلّم ) صحّت داورى على (عليه السلام ) را امضا كرد و همين داورى را در اسلام مقرّر كرد و

سپس  فرمود:

((اَلْحـَمـْدُ للّهِِ الَّذى جـَعـَلَ مـِنـّا اَهـْلَ الْبـَيـْتِ مـَنْ يـَقْضِى عَلى سُنَنِ داوُدَ (عليه السلام ) وَسَبِيلِهِ

فِى الْقَضاءِ)).

((حـمـد و سـپـاس خداوندى را كه در ميان ما خاندان نبوّت ، كسى را قرار داد كه طبق سنّت و

روش حضرت داوود (عليه السلام ) قضاوت مى كند)).

يـعـنـى قـضـاوت او بـر اسـاس الهـام الهـى اسـت كه همسان وحى است و داورى على ( عليه

السلام ) همانند آن است كه دستور صريح از طرف خدا آمده باشد.

2 ـ داورى در مورد گاوى كه الاغى را كشت

در روايات آمده : دو نفر مرد به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند، يـكـى از

آنان گفت : اى رسول خدا! گاو اين شخص ، الاغ مرا كشته است در اين باره بين ما قضاوت كن .

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) فرمود:((نزد ابوبكر برويد تا او قضاوت كـنـد)). آنـان نـزد

ابـوبـكـر رفـتـند و جريان خود را به او گفتند. ابوبكر گفت چرا نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و

سلّم ) نرفته ايد و نزد من آمده ايد؟.

گفتند: به حضور آن حضرت رفتيم او ما را به نزد شما فرستاد.

ابوبكر گفت : حيوانى ، حيوانى را كشته است چيزى بر گردن صاحب حيوان كشنده نيست !!

آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و قضاوت ابوبكر را به عرض آن

حضرت رساندند.

پـيـامـبـر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((نزد عمر بن خطاب برويد تا او در اين باره قضاوت

كند)).

آنـان نـزد عـمـر رفـتـه و جـريـان را گـفـتـنـد، او گـفـت : چـرا نـزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و

سلّم ) نرفته ايد و به اينجا آمده ايد؟

گـفـتـنـد: بـه حـضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتيم ، او ما را نزد شما فرستاد.

عمر گفت : چرا پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شما را نزد ابوبكر نفرستاد؟.

گفتند: نزد او نيز فرستاد.

عمر گفت : او چه گفت ؟.

گفتند: ابوبكر گفت : حيوانى ، حيوان ديگر را كشته است و چيزى بر گردن صاحب حيوان كشنده

نيست .

عمر گفت : به نظر من نيز همين است كه ابوبكر گفته !!

آنان به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و همه جريان را به عرض آن

حضرت رساندند.

پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) به آنان فرمود:((به حضور علىّ بن ابيطالب (عليه السلام )

برويد تا او در اين مورد قضاوت كند)).

آنان به حضور على (عليه السلام ) رفته و جريان را گفتند.

عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود:((اگـر گـاو بـه اصطبل و جايگاه الاغ رفته و الاغ را كشته است ،

صاحب گاو بايد قيمت الاغ را به صاحبش بـدهـد و اگـر الاغ بـه اصـطـبـل و جايگاه گاو رفته و گاو او

را كشته است ، بر گردن صاحب گاو چيزى نيست )).

آن دو مـرد بـه حـضـور رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و چگونگى قضاوت

على (عليه السلام ) را به عرض  رساندند.

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:((لَقَدْ قَضى عَلىُ بْنِ اَبِيطالِبٍ بَيْنَكُما بِقَضاءِ اللّهِ

عَزَّاسمُهُ)).

((على بن ابيطالب مطابق حكم خداوند متعّال بين شما قضاوت نموده است )).

سـپـس فرمود:((حمد و سپاس خداوندى را كه در ميان ما خاندان نبوّت ، مردى را قرار داد كه طبق

سنّت حضرت داوود (عليه السلام ) در قضاوت داورى مى كند)).

3و4 ـ دونمونه از داوريهاى على (ع )در عصرخلافت ابوبكر

الف : عدم اجراى حدّ در مورد شرابخوار جاهل

از طـريـق روايـات سـنـّى و شـيـعه نقل شده : مردى را كه شراب خورده بود، نزد ابوبكر آوردنـد، او

تـصـمـيـم گـرفت تا حد شرابخوارى (هشتاد تازيانه ) را بر او جارى سازد. شرابخوار گفت : من به

حرام بودن شراب تاكنون آگاه نبودم .

ابوبكر دست نگهداشت و نمى دانست كه چه كند؟ شخصى از حاضران اشاره كرد كه در اين بـاره

از عـلى (عـليـه السـلام ) سـؤ ال شـود. ابـوبكر شخصى را به حضور على (عليه السلام ) فرستاد

كه جواب اين سؤ ال را بگيرد.

امـيـرمـؤ مـنان على (عليه السلام ) فرمود:((دو مرد مورد اطمينان از مسلمين را دستور بده به

مـيـان مـجـالس مـهـاجـر و انـصـار بـرود و آن شـرابـخوار را نيز با خود ببرند و مسلمين را سوگند

بدهند كه آيا شخصى آيه حرمت شرابخوار را و يا سخن پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) در

مورد حرام بودن شراب را بر اين شخص خوانده اند و خبر داده اند يا نه ؟ اگـر دو مـرد از مـسـلمين

گواهى دادند كه آيه تحريم شراب را براى او خوانده اند و يا سـخـن پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله

و سـلّم ) در مورد تحريم شراب را به گوش او رسانده اند، حدّ را بر او جارى ساز وگرنه او را توبه

بده و سپس آزادش كن )).

ابـوبـكـر هـمين كار را انجام داد، هيچ كس از مهاجر و انصار گواهى نداد كه آيه قرآن و يا سـخـن

پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) پيرامون حرمت شراب را براى او خوانده باشد، ابوبكر او را

توبه داد و سپس  آزادش نمود و به اين ترتيب قضاوت على (عليه السلام ) را پذيرفت .

ب : سؤ ال از معناى كلمه اى در قرآن

از ابوبكر سؤ ال شد معناى اين آيه چيست كه خداوند در قرآن مى فرمايد:((وَفاكِهَةً وَاَبّاً)) ابـوبكر

معناى ((اَبّْ)) را ندانست و گفت كدام آسمان بر من سايه افكند؟ و يا كدام زمين مرا به پشت

گيرد، يا چه كنم در مورد كتاب خدا كه چيزى را ندانسته بگويم ، اما ((فاكهة )) كه معناى آن را مى

دانيم (يعنى ميوه ) اما معناى ((اَبّْ)) را خدا داناتر است .

سـخـن ابـوبـكـر بـه سـمع على (عليه السلام ) رسيد فرمود:((عجبا! آيا او نمى داند كه ((اَبّ))

يـعنى علوفه و چراگاه ؟! و قول خداوند كه مى فرمايد:((وَفاكِهَةً وَاَبّاً )) بيانگر شمردن نعمتهاى

الهى بر بندگانش  است ، نعمتهايى از غذا كه براى آنان و حيواناتشان آفـريـده اسـت كه به

وسيله آن ، جان خود را زنده نگه مى دارند و بدن خود را نيرومند مى سـازنـد)). (فـاكـهـة يـعـنـى :

مـيـوه هـا بـراى انسانها، اَبّ يعنى : علوفه و چراگاه براى حيوانات ).

5 و 6 ـ نمونه هاى ديگر در عصر خلافت عمر

نـظـيـر ايـن جـريـانـات در زمـان خـلافـت عمر نيز رخ داده است در اينجا به ذكر چند نمونه بسنده

مى شود:

نجات زن ديوانه

در روايـات آمـده اسـت كـه : در زمـان خـلافت ((عمر بن خطاب )) مردى با زن ديوانه اى زنا كـرد،

گواهان عادل بر اين مطلب گواهى دادند، عمر دستور داد تا به آن زن ، حدّ بزنند، ماءمورين ، آن زن

را مى بردند تا حدّ (صد تازيانه ) را بر او جارى كنند.

على (عليه السلام ) در مسير، او را ديد و فرمود:((زن ديوانه از فلان قبيله چه كرده بود كه او را

مى بردند؟))

شـخـصـى بـه على (عليه السلام ) گفت :((مردى با اين زن زنا كرده و فرار نموده است و گواهان

عادل گواهى بر اين كار داده اند، عمر دستور جارى ساختن حدّ (تازيانه ) بر اين زن داده است )).

عـلى (عليه السلام ) فرمود:((اين زن را به نزد عمر رد كنيد و به عمر بگوييد: آيا نمى دانـى كـه ايـن

زن ديـوانـه از فـلان طـايـفه است و پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:

((رُفـِعَ الْقـَلَمُ عـَنِ الْمـَجـْنـُونِ حَتّى يُفِيقُ؛ قلم تكليف از ديوانه برداشته شده تا خوب شود)).

ايـن زن عـقـل خـود را از دسـت داده اسـت ، پس مجازات ندارد. آن زن را نزد عمر برگرداندند

وگـفـتـار عـلى (عـليـه السـلام ) را بـه عـمـر رساندند عمر گفت :((خدا در كار على (عليه السلام )

گشايش دهد، نزديك بود با جارى ساختن حد بر اين زن ، هلاك گردم ))، سپس زن را آزاد كرد و

گفت :

((لَوْلا عَلِىُّ لَهَلَكَ عُمَرُ؛ اگر على (عليه السلام ) نبود، عمر هلاك مى شد)).

نجات زن حامله :

زن حـامـله اى را نـزد عـمـر بـن خـطـاب آوردنـد كـه زنـا كرده بود، عمر دستور داد تا او را سنگسار

كنند، على (عليه السلام ) فرمود: فرضا تو بر اين زن ـ بخاطر گناهش تسلّط داشـتـه بـاشـى ،

ولى چه تسلّطى بر كودك او در رحمش دارى ؟ با اينكه خداوند در قرآن مـى فـرمـايـد: ((وَلا تـَزِرُ

وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرى ...)) ((هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد)).

عـمـر گـفت :((لا عِشْتُ لِمُعْضَلَةٍ لايَكُونُ لَها اَبُوالْحَسَنِ؛ در هيچ كار دشوارى زنده نباشم كه

ابوالحسن (عليه السلام ) در آنجا نباشد)).

سپس عمر گفت :((با اين زن چگونه رفتار كنم ؟)).

عـلى (عـليـه السـلام ) فـرمـود:((او را نـگـهـدار كه بچه اش متولّد شود و پس  از آن اگر

سرپرستى براى بچّه اش يافت ، آنگاه حدّ الهى را بر او جارى كن )).

عمر با دريافت اين دستور، شادمان شد و طبق آن رفتار كرد.

7و8 ـ نمونه هايى ديگرازداورى على (ع )درعصرخلافت عثمان

در عصر خلافت عثمان نيز جرياناتى رخ داد كه اميرمؤ منان على (عليه السلام ) تنها گره گشاى

مشكلات و حوادث بود، به عنوان نمونه :

نجات زنى كه همسر پيرمردى شده بود

در روايـات سـنـّى و شـيـعه آمده است كه : پيرمردى با زنى ازدواج كرد و آن زن حامله شد، ولى

پـيـرمـرد گـمـان مـى كـرد كه كارى صورت نداده و از اين رو آن بچه در رحم زن را انكار مى نمود و

مى گفت از من نيست ، داورى اين جريان نزد عثمان برده شد و او حيران مانده بـود كه چگونه

قضاوت كند، به زن گفت :آيا اين پيرمرد، مهر دوشيزگى تو را از بين برده است ؟))

زن گفت :((نه )).

عـثـمـان (پـيـش خـود چنين نتيجه گرفت كه پس زن زنا كرده ؛ زيرا پيرمرد كارى صورت نـداده پـس

دست بيگانه اى در كار است ) دستور داد كه آن زن را حد بزنند (صد تازيانه به جرم زنا به او بزنند).

امـيـرمـؤ مـنـان على (عليه السلام ) به عثمان گفت :((در آلت تناسلى زن دو راه وجود دارد، يـكـى

راه خون حيض و ديگرى راه ادرار، شايد اين پيرمرد هنگام آميزش ، نطفه خود را روى راه حيض

ريخته و آن زن از او حامله شده است ، در اين باره از پيرمرد بپرسيد)).

از او سـؤ ال شـد، او گـفـت :((مـن نـطـفـه خود را بر جلو آلت تناسلى او ريختم ، ولى مهر

دوشيزگى او را برنداشتم )).

امـيـرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((بچه در رحم از او و فرزند اوست و راءى من اين است

كه اين پيرمرد به خاطر انكار فرزندش ، عقوبت (مجازات ) شود)).

عثمان طبق دستور على (عليه السلام ) رفتار كرد.

حلّ مساءله پيچيده

در روايـت آمـده مردى كنيزى داشت (مثلاً نام مرد زيد بود و نام كنيز هند) با هند آميزش كرد و پـس

از مدّتى پسرى از او متولّد شد (مثلاً به نام خالد) سپس زيد از هند كناره گرفت و او را هـمـسـر

غلامش (مثلا به نام سعيد) نمود، بعدا زيد از دنيا رفت . هند به خاطر فرزندش (خالد) كه از زيد

داشت آزاد شد (زيرا هند از طريق ارث ، ملك پسرش شد و آزاد گرديد) از طرفى سعيد كه غلام

زيد و شوهر آن زن بود، از طريق ارث به همان پسر (خالد) رسيد و بـعـد خـالد نـيـز مـُرد و آن غـلام

(سـعـيد) از طريق ارث ، به زن رسيد و در نتيجه هند مالك شـوهرش سعيد شد و سعيد برده او

گرديد (بنابراين ، سعيد نمى توانست با هند آميزش كـنـد و بـيـنـشان نزاع شد، سعيد به هند مى

گفت تو زن من هستى و هند به سعيد مى گفت : تو برده و غلام من هستى ). براى رفع اختلاف

نزد عثمان آمدند، در حالى كه سعيد مى گفت ((او (هند) زن من است و او را رها نمى كنم )).

عـثـمان گفت : اين حادثه يك مساءله پيچيده اى است ، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) كه در

آنـجـا حضورداشت فرمود:((از اين زن بپرسيد كه آيا پس از آنكه از طريق ارث ، مالك مرد (سعيد)

شد آيا آن مرد با او آميزش كرده است ؟)).

هند گفت :((نه )).

امـيـرمـؤ مـنـان على (عليه السلام ) فرمود: اگر مى دانستم آن مرد آميزش  را (بعد از ارث ) انجام

داده است او را مجازات مى كردم و به هند فرمود:((برو كه سعيد برده تو است و هيچ گـونـه

تسلّطى بر تو ندارد، اگر خواستى او را به غلامى بگير و اگر خواستى او را آزاد كن و يا بفروش ؛

زيرا او در ملك تو است )).

عثمان داورى على (عليه السلام ) را پذيرفت و طبق آن رفتار كرد.

و رويدادهاى بسيار ديگرى از اين قبيل ، در عصر عثمان رخ داد كه ذكر همين نمونه ها در اين كتاب

ـ كه بنايش بر اختصار است ـ كافى است .

9و10 ـ نمونه هايى ازداوريهاى على (ع )در عصر خلافت خود

از جمله حوادثى كه پس از عثمان و پس از بيعت مردم با آن حضرت رخ داد و مورد داوريهاى عجيب

على (عليه السلام ) واقع شد، نمونه هاى زير است :

قضاوت درباره دو نفر به هم چسبيده

تـاريـخ نـويسان آورده اند، زنى در خانه شوهرش فرزندى زاييد كه (از كمر به پايين يـك نـفـر بـود) و

از كـمـر بـه بالا دو بدن و دو سر داشت ، خانواده اش در مورد او ترديد داشـتند كه آيا يك نفر است

يا دو نفر، به حضور على (عليه السلام ) آمده و از اين جريان سؤ ال كردند تا احكام او (مانند ارث

و...) را بدانند.

اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((وقتى كه او خوابيد او را امتحان كنيد به اين نحو كه يكى

از بدنها و يكى از سرها را بيدار كنيد، اگر هردو در يك زمان بيدار شدند، آن دو يك انسان است و

اگر يكى از آنان بيدار شد و ديگرى در خواب بود، بدانيد كه دو شخص هستند و حقشان از ارث به

اندازه دو نفر است )).

حلّ يك مساءله رياضى

((عبدالرّحمن بن حجّاج )) مى گويد: از ابن ابى ليلى شنيدم كه مى گفت : اميرمؤ منان على

(عليه السلام ) در حادثه اى قضاوت عجيبى كرد كه بى سابقه است و آن اينكه :

دو نـفـر مـرد در مـسـافرت ، با هم رفيق شدند، هنگام غذا در محلى نشستند تا غذا بخورند،

يـكـى از آنـان پـنـج گـرده نان از سفره خود بيرون آورد و ديگرى سه گرده نان ، در آن هـنگام مردى

از آنجا عبور مى كرد او را دعوت به خوردن غذا كردند، او نيز كنار سفره آنان نـشـسـت و از آن غذا

خوردند، مرد رهگذر پس از خوردن غذا و هنگام خداحافظى ، هشت درهم به آنـان داد و گـفـت :

ايـن هشت درهم را به جاى آنچه خوردم به شما دادم و از آنجا رفت ، آن دو نـفـر در تـقـسـيـم پـول

نـزاع كـردنـد، صـاحـب سـه نـان مـى گـفـت : نـصـف هـشـت درهـم مـال مـن اسـت و نـصـف آن

مـال تـو. ولى صـاحـب پـنـج نـان مـى گـفـت : پـنـج درهـم آن مال من است و سه درهم آن مال تو

است . آنان نزاع و كشمكش خود را نزد على (عليه السلام ) آوردنـد و داورى را بـه او واگـذار

نمودند. على (عليه السلام ) به آنان فرمود:((نزاع و كشمكش در اينگونه امور، از فرومايگى و

پستى است ، صلح و سازش بهتر است ، برويد سازش  كنيد)).

صـاحـب سـه نـان گـفـت :((من راضى نمى شوم مگر به آنچه حقيقت است و شما در اين باره

قضاوت به حق كنيد)).

امـيـرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:((اكنون كه تو حاضر به سازش  نيستى و حقيقت را مى

خواهى ، بدانكه حق تو از آن هشت درهم ، يك درهم است )).

او گفت :((سبحان اللّه ! چطور، حقيقت اينگونه است ؟!)).

حـضـرت عـلى (عـليـه السلام ) فرمود:((اكنون بشنو تا توضيح دهم : آيا تو صاحب سه نان نبودى

؟)).

او گفت : چرا من صاحب سه نان هستم ؟.

على (عليه السلام ) فرمود:((رفيق تو صاحب پنج نان است ؟)).

او گفت : آرى . على (عليه السلام ) فرمود:((بنابراين ، اين هشت نان ، 24 قسمت (با توجّه بـه

سـه نـفـر خورنده ) مى شود تو (صاحب سه نان ) هشت قسمت نانها را خـورده اى و رفيق تو نيز

هشت قسمت را خورده و مهمان نيز هشت قسمت را خورده است و چون آن مـهـمـان هـشـت

درهـم بـه شـمـا دو نـفـر داده ، هـفـت درهـم آن مـال رفـيـق تـو (صـاحـب پـنـج نـان ) اسـت و يـك

درهـم آن مال تو (صاحب سه نان ) است )).

آن دومرددر حالى كه حقيقت مطلب را دريافتند، از محضر على (عليه السلام ) رفتند.

سيماى اميرالمومنين على (ع ) در جريان مُباهِله

پـس از آنـكـه بـعـد از فـتـح مـكـّه و پـيـروزيـهـاى ديـگـر بـه دنـبـال آن اسـلام (بـه طـور سريع و وسيع

) گسترش يافت و پايه هاى آن پى ريزى و اسـتـوار گـشـت و داراى شـكـوه و قـدرت چـشـمـگـيـر

شـد، از اطـراف و اكـنـاف ، گـروهها و هـيـاءتـهـايـى بـه مـديـنـه آمـده و بـه حـضـور رسـول خدا

(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شـرفـيـاب مى شدند، بعضى رسما قبول اسلام مى كردند و بعضى

امان مى خواستند (تا در امنيت حكومت اسلامى آسوده خاطر باشند) يكى از اين هياءتها كه از

نجران (مركز مسيحيان و روحانيّون مسيحى واقع در يكى از نواحى يمن ) به مدينه آمد، هياءت

مسيحيان بود.

كـشـيـش بـزرگ مـسـيـحـيـان بـه نام ((ابوحارثه )) همراه سى نفر از مسيحيان اين هياءت را

تـشـكـيـل مـى داد، افراد برجسته اى همچون ((عاقب )) ، ((سيّد)) و ((عَبْدُالْمَسِيح )) نيز اين

هـيـاءت را هـمـراهـى كـردند اينان در حالى كه لباس ابريشمى و صليب پوشيده بودند، هنگام نماز

عصر وارد مدينه شدند پس از آنكه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم ) نماز عصر را با جماعت

خواند، هياءت مزبور كه در پيشاپيش آنان اُسْقف اعظم مـسـيـحـيـان (ابـوحـارثـه ) قـرار داشـت ، بـه

حـضـور رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) رسيدند و بحث و مذاكره شروع شد، به اين

ترتيب :

اسقف :اى محمد!نظرشمادرباره حضرت مسيح عيسى بن مريم (عليه السلام ) چيست ؟

پيامبر:((مسيح بنده خداست و خداوند او را از ميان بندگانش برگزيده و انتخاب نموده است )).

اسقف : اى محمد! آيا براى مسيح (عليه السلام ) پدرى كه موجب تولّد او شده باشد سراغ دارى

؟

پيامبر:((آميزش و جريان زناشويى در كار نبوده ، تا او داراى پدر باشد)).

اسقف : پس چگونه مسيح (عليه السلام ) را مخلوق مى دانى با اينكه هيچ بنده مخلوقى ديده

نـشـده جـز ايـنـكـه بـر اسـاس زنـاشـويـى بـوده و پـدر داشـتـه است ، در پاسخ اين سؤ ال ايـن

آيـات بـه پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نازل شد:

((اِنَّ مـَثـَلَ عـِيـسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ# اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ

فـَلاتـَكـُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ # فَمَنْ حاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ماجاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوا نـَدْعُ اَبـْنائَنا وَاَبْنائَكُمْ

وَنِسائَنا وَنِسائَكُمْ وَاَنْفُسَنا وَاَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ ))

((مـثـل عيسى نزد خدا همچون مثل آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود

بـاش ، او هـم فـورا مـوجـود شد، اينها حقيقتى است از جانب پروردگار تو، بنابراين ، از تـرديـد

كـنـنـدگـان مباش . هرگاه بعد از علم و آگاهى كه (درباره مسيح ) به تو رسيده (باز) كسانى با تو

به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنان بگو بياييد ما فرزندان خود را دعـوت مـى كـنـيـم ، شـمـا هم

فرزندان خود را، ما زنان خويش را دعوت مى كنيم ، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت

مى كنيم ، شما هم از نفوس خود دعوت كنيد، آنگاه مباهِله مى كنيم و لعنت خود را بر دروغگويان

قرار مى دهيم )).

پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) اين آيات را براى هياءت مسيحيان خواند [پس از گفت و

شنود، هياءت مسيحيان به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند سخنان شما ما را قانع

نكرد ما حاضريم با شما مباهله كنيم ].

پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) آنـان را دعوت به مباهله كرد و فـرمـود:((خـداونـد بـه مـن

خـبـر داده كـه بـعـد از مـبـاهـله ، بـر آن كـسـى كـه طـرفـدار بـاطـل اسـت ، عـذاب مـى رسـد و بـه

ايـن وسـيـله حـقّ از باطل تشخيص داده مى شود)).

اسـقـف در ايـن باره با ((عبدالمسيح و عاقب )) به مشورت پرداخت و تصميمشان بر اين شد كه تا

صبح فردا پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنان مهلت دهد.

اسـقـف در جلسه سرّى خود به هياءت همراه گفت :((فردا نگاه كنيد ببينيد اگر محمّد( صلّى اللّه

عليه و آله و سلّم ) با فرزندان و خاندان خود براى مباهله آمد، از مباهله با او خوددارى كـنـيـد و

اگـر بـا يـاران و اصـحـابش آمد، با او مباهله كنيد و نترسيد كه ادّعايش بر چيزى (محكم ) استوار

نيست )).

فـرداى آن روز فرا رسيد، ديدند محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از خانه بيرون آمد در حالى كه

دست اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را گرفته و حسن و حسين (عليهماالسلام ) در جلو و

فاطمه ـ سلام اللّه عليها ـ در پشت سر براى مباهله مى آيند.

هـيـاءت مـسـيحى كه در پيشاپيش آنان اسقف بود، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را با عدّه

اى ديدند، اسقف پرسيد:((همراهان او كيستند؟)).

شـخـصـى بـه اوگفت : اين (اشاره به على (عليه السلام ) ) پسر عمو و داماد محمّد (صلّى اللّه

عـليـه و آله و سـلّم ) و پـدر دو پـسـرش ، عـلى (عـليـه السـلام ) است كه محبوبترين انسانها در

نزد پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد. و اين دو كودك ، دو پسر دخـترش است كه

پدرشان على (عليه السلام ) است و محبوبترين افراد نزد پيامبر (صلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )

هـسـتـنـد و آن زن دخـتـرش فـاطـمـه ـ سـلامُ اللّه عـليـها ـ است كه عـزيـزتـريـن و نـزديـكـتـريـن

انـسـانـهـا در پـيـشـگـاه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد.

اسـقـف بـه عـاقب و سيّد و عبدالمسيح نگاه كرد و گفت :((به محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم

) بـنـگـريـد كه با مخصوصترين و نزديكترين خاندان خود براى مباهله آمده است و با كمال اطمينان به

اينكه حق با اوست آمده اگر او ترس از برهان خود و عذاب داشت سوگند بـه خـدا آنـان را بـا خـود

نـمى آورد، از مباهله با او بپرهيزيد، سوگند به خدا! اگر به خاطر رابطه با قيصر (شاه روم ) نبود، من

قبول اسلام مى كردم ، ولى با او مصالحه كنيد و بـا صـلحـنـامـه ، مـطـلب را خـاتـمـه دهـيد و

سپس به وطن خود بازگرديد و درباره خود بينديشيد)).

آنان گفتند:((ما مطيع فرمان تو هستيم )).

اسـقـف بـه حضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد و عرض  كرد:((ما حاضر به مباهله

نيستيم ، با ما صلح كن به هر شرطى كه خودت انتخاب مى كنى )).

رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـا آنـان مـصـالحـه كـرد كـه : آنـان هـر سال دو هزار

جامه نو (هر حلّه معادل چهل درهم تمام عيار) به حكومت اسلامى بـپردازند كه ارزش هر جامه نو

(حُلّه ) چهل درهم تمام عيار مى باشد و در مورد كم و زياد شدن قيمت پارچه ، معيار همان چهل

درهم باشد و آن حضرت صلحنامه را براى آنان نوشت و آنان آن را گرفتند و به وطن خود (نجران )

بازگشتند.

شخصيّت على (ع ) در آيه مباهله

در جـريـان هـيـاءت نجران با توجّه به آيه مباهله و حركت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سـلّم )

هـمراه على ( عليه السلام ) و... چهره درخشان على (عليه السلام ) به روشنى ديده مـى شـود

آنـجـا كـه در آيـه مـذكـور، وجـود مـقـدّس عـلى (عـليـه السـلام ) بـه عـنـوان جـان رسول خدا (صلّى

اللّه عليه و آله و سلّم ) معرّفى شده است (وَاَنْفُسَنا) و اين مطلب نشان دهـنـده وصـول آن

حـضـرت بـه درجـه نـهـايـى كـمـال اسـت ، تـا آنـجـا كـه در كـمـال مـقـام و عـصـمـت ، مـسـاوى و

همسان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ذكر شده و خـداونـد مـتعال ، او و همسر و

فرزندانش ـ با وجود خردساليشان ـ را حجّت و نشانه صدق نـبـوّت پـيـامـبـر (صـلّى اللّه عـليـه و آله

و سـلّم ) و بـرهـان و دليـل روشـن ديـنـش قـرار داد و تـصـريـح كـرد كـه حـسـن و حـسين

(عليهماالسلام ) پسران پـيـامـبـرنـد و مـقصود از زنان در خطاب آيه ((وَنِسائَنا))، فاطمه ـ سَلامُ اللّهِ

عَلَيْها ـ مى بـاشد كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مباهله و احتجاج ، آنان را با خود

آورد. و اين جريان ، فضيلت ويژه اى است براى على (عليه السلام ) كه هيچ كس از امّت ، در اين

فضيلت با او سهيم نيست و در مفهوم معنوى آن ، احدى همسان و همگون على (عليه السلام )

و يا نزديك به آن نيست و اين نيز از ويژگيهاى منحصر به فرد مقام اميرمؤ منان على (عليه السلام )

همچون ساير ويژگيهايى است كه قبلاً خاطرنشان شد.

سخنان اميرالمومنين على عليه السلام به كميل

در خلال مطالعات بر خورد نمودم به ملحقات تفسير (اصفى ) تاءليف محقق ارجمند و فيلسوف و
فقيه بزرگوار مرحوم فيض كاشانى كه در آنجا نقل از نسخه نفيس منحصر به فردى از نهج البلاغه
سخنان اميرالمؤ منين را به كميل ذكر كرده كه شايد در خيلى نسخه هاى نهج البلاغه نباشد و در
آن در حدود صد مرتبه اميرالمؤ منين (يا كميل ) مى فرمايد كه داراى دستوراتى اخلاقى و عرفانى
و توحيدى است ، لذا براى كميل اين جزوه در اينجا با ترجمه ذكر مى نماييم تا - ان شاء الله مورد
استفاده عموم برادران و خواهران قرار گيرد.
روايت از حسن بن شعبه حرانى صاحب تحف العقول است كه با يك سلسله اسناد از سعد بن
زيدبن ارطاة نقل مى كند كه گويد: كميل بن زياد را ديدم و از فضائل اميرالمؤ منين از او سؤ ال كردم
، در جواب گفت مى خواهى تو را خبر دهم به وصيتى كه اميرالمؤ منين به من نموده و آن وصيت
براى تو بهتر است از دنيا و هر چه در آن است . در جواب گفتم : آرى ، بعد گفت اميرالمؤ منين به
من چنين وصيت نمود.
(يا كميل سم كل يوم باسم الله و قل لاحول ولا قوة الا بالله . و توكل على الله واذكرنا و سم
باسمائنا وصل علينا. و ادربذلك على نفسك و ما تحوطه عنايتك ، تكف شر ذلك اليوم ان شاء الله ).
اى كميل ! هر روز (بسم الله الرحمن الرحيم ) بگو، و سپس ذكر (لاحول ولا قوة الا بالله ) را بخوان
و توكل بر خدا كن ، سپس اسامى ، (ائمه معصومين ) را بگو و بر آنها درود و صلوات بفرست و به
خدا پناه ببر و بعد به ما پناهنده شود، و همچنين خود و اولاد و آنچه دارى ، همه را به خدا و ما
بسپار، از شر آن روز مصون خواهى ماند.
(يا كميل ان رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ادبه الله وهو (عليه السلام ) ادبنى و انا اودب المؤ
منين و اورث الاداب المكرمين ).
اى كميل ! به تحقيق ، پيغمبر را خدا ادب آموخت ، و پيغمبر مرا ادب آموخت و من مؤ منين را ادب
مى نمايم . آداب را من براى بزرگان به ارث گذاشتم .
(يا كميل مامن علم الا و انا افتحه و مامن سر الا القائم (عليه السلام ) يختمه ).
اى كميل ! هيچ علمى نيست مگر آنكه من آن را افتتاح كردم . و هيچ چيزى نيست ، مگر آنكه
امام قائم (عج ) آن را ختم كند.
(يا كميل ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم
اى كميل ! (پيامبران و ائمه معصومين از يك نسل و شجره طيبه هستند كه ) بعضى تز ايشان از
بعضى ديگرند، و خداوند شنوا و آگاه است ).
(يا كميل لا تاخد الا عنا تكن منا
اى كميل ! علمت را جز از ما مگير، تا از ما محسوب شوى ). (يا كميل مامن حركة الافانت محتاج
فيها الى معرفة
اى كميل ! هر حركت و كارى از تو نياز به شناخت دارد (بايد در كارها با شناخت و معرفت وارد
شوى ).
(يا كميل اذا اءكلت الطعام فسم باسم الذى لايضر مع اسمه داء و فيه شفاء من كل الاسواء).
اى كميل ! هنگام غذا خوردن ، (بسم الله ) بگو كه با آن ، هيچ چيز ضرر نمى رساند. و در اسم
خداى شفاى هر دردى است .
(يا كميل وآكل الطعام ولا تبخل عليه ، فانك لن ترزق الناس شيئا و الله يجزل لك الثواب بذلك
احسن عليه خلقك . وابسط جليسك . ولا تتهم خادمك ).
اى كميل ! هنگام غذا خوردن ، كسانى را با خود در غذا خوردن شريك كن و بخل مكن ، زيرا تو
مردم را رزق نمى دهى . و خدا در اين كار تو را ثواب بسيار عطا مى فرمايد. اخلاق خود را با وى
(كسى كه با تو غذا مى خورد) نيكو كن و با گشاده روئى با وى برخورد كن و به خدمتگذار خود
تهمت مزن و با او خشن رفتار نكن .
(يا كميل اذا اكلت فطول اكلك ليستوفى من معك و يرزق منه غيرك )
اى كميل ! هنگامى كه مشغول غذا خوردن مى شوى ، غذا خوردن خود را طول بده تا كسانى كه
با تو غذا مى خورند سهم خود را از سفره برگيرند. (و ديگران نيز از غذا و روزى خود استفاده كنند).
يا كميل اذ استوفيت طعامك فاحمد الله على ما رزقك بذلك صوتك يحمده سواك فيعظم بذلك
اجرك ).
اى كميل ! وقتى كه از غذا خوردن فارغ شدى ، سپاس خدا را در مقابل روزى كه به تو داده ، به جا
بياور و هنگام سپاسگزارى صداى خود را بلند كن تا ديگران نيز سپاسگزارى كنند و بدين وسيله
اجر تو زياد شود.
(يا كميل لا توقرن معذلك طعاما ودع فيها للماء موضعا و للريح مجالا ولا ترفع يدك من الطعام الا و
انت تشتهيه ، فان فعلت ذلك فانت تستمرئه ، فان صحة الجسم من قله الطعام و قله الماء).
اى كميل ! معده خود را پر از غذا نكن و جائى براى آب و تنفس باقى نگهدار و دست از غذا خوردن
برمدار مگر زمانى كه هنوز به آن مايل باشى و اگر چنين كنى ، از غذا نيرو مى گيرى (يعنى غذا
خوب جذب مى شود) و بدان كه سلامت بدن از كم خوردن و كم نوشيدن است .
(يا كميل البركة فى مال من اتى الزكاة و واسى المؤ منين و وصل الاقربين ).
اى كميل ! بركت در مال كسى است كه زكات مى دهد و به مؤ منان يارى مى كند وصله رحم مى
كند.
(يا كميل زد قرابتك المؤ من على ما تعطى سواه من المؤ منين وكن بهم اراف و عليهم اعطف . و
تصدق على المساكين ).
اى كميل به قوم خويش مؤ من خود، بيشتر از قوم خويش غير مؤ منت عطا و بخشش كن و به آنها
مهربانتر باش و نسبت به آنان بيشتر عطوفت كن و به فقرا و مساكين صدقه بده .
(يا كميل لا ترد سائلا و لومن شطر حبة عنب اوشق تمرة ، فان الصدقة تنمو عندالله ).
اى كميل ! نيازمندى را محروم نگردان ولو به نصف دانه انگور يا خرما باشد، بدرستيكه صدقه نزد
خدا رشد مى كند.
(يا كميل احسن حلية المؤ من التواضع و جماله التعفف و شرفه التفقه و عزه ترك القال و القليل ).
اى كميل ! بهترين زينت و آرايش مؤ من ، فروتنى . است و جمال او عفت و شرف او ياد گرفتن
(احكام دين ) و آبروى او، ترك بگو و مگو مى باشد.
(يا كميل فى كل صنف قوم ارفع من قوم ، فاياك و مناظرة الخسيس ‍منهم و ان اسمعوك و احتمل
وكن من الذين و صفهم الله (و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما).
اى كميل ! در هر صنفى ، قومى است كه بعضى (از نظر فكرى ) بالاتر از بعضى ديگرند.
پس بپرهيز از بحث و كشمكش با انسانهاى پست . و اگر بگفته تو گوش فرا داد از او تحمل كن و از
آنها باش كه خدايتعالى ايشان را توصيف كرده كه مى فرمايد: هر گاه طرف خطاب نادانان قرار
گيرند، با آرامش با آنها برخورد مى كنند. (يعنى ناسزاى آنها را تحمل مى كنند).
(يا كميل قل الحق على كل حال ووادالمتقين و اهجر الفاسقين و جانب المنافقين ولا تصاحب
الخائنين )اى كميل ! در هر حال حق را بگو و پشتيبان پرهيزكاران باش از فاسقين دورى كن و از
منافقين اجتناب كن و با خائنين همنشين مباش .
(يا كميل لا تطرق ابواب الظالمين للاختلاط بهم و الا معهم و اياك ان تعظمهم و ان تشهد فى
مجالسهم بما يسخط الله عليك و ان اضطررت الى حضورهم فداوم ذكر الله و التوكل عليه و استعذ
بالله من شرورهم و اطرق عنهم و انكر بقلبك فعلهم و اجهر بتعظيم الله تسمعهم ، فانك بها تويد و
تكفى شرهم ).
اى كميل ! در ظالمان را مكوب براى آنكه با آنها رفت آمد داشته باشى و با آنها كسب مال يا اعتبار
كنى و بپرهيز از تعظيم كردن و اطاعت ايشان يا حضور در مجالس ايشان به كارى كه سبب غضب
خدا برتوگردد و اگر به حضور در مجلسشان ناچار شدى دائما به ذكر خدا باش و بر او توكل كن و از
شر آنها به خدا پناه ببر و به تجملات آنها توجه نكن و در دل كارهاى آنها را منكر باش و پيش آنها به
خدا تعظيم كن و عظمت خدا را به آنها گوشزد نما زيرا تو بدين وسيله تاءييد مى شوى و از شر آنها
ايمن مى مانى .
(يا كميل ان احب ما تمتثله العباد الى الله بعد الاقرار به و باوليائه التعفف و التحمل و الا صطبار).
اى كميل ! بهترين كارى كه بندگان خدا پس از اقرار به خدا و اولياى خدا، مى توانند انجام دهند،
عفت و بردبارى و صبر است .
(يا كميل لاتا الناس اقتارك و اصبر عليه احتسابا بعزوتستر). اى كميل فقر و ناچارى خود را به مردم
آشكار مكن و بر آنها صبر كن و براى خشنودى خدا و با عزت آنها را بپوشان .
(يا كميل لاباس ان تعلم اخاك سرك . و من اخوك ؟ اخوك ، الذى لايخذلك عند الشديدة ولا يقعد
عنك عند الجريرة ولا يدعك ختى تساله ولا يذرك و امرك حتى تعلمه ، فان كان مميلا فاصلحه ).
اى كميل باكى نيست كه برادرت را از سر خود آگاه سازى ، اما كدام برادر؟ كه هنگام سختى
تراپست نگرداند و هنگام جرير، (زيانهاى مالى ) پشتيبان تو باشد و عقب نشينى نكند و اگر چيزى
از او بپرسى بر تو خيانت نكند و تو را تنها نگذارد تا بداند كه تو گرفتارى ندارى و اگر گرفتارى داشته
باشى آن را اصلاح كند.
(يا كميل المؤ من مراة المؤ من ، لانه يتامله فيسد فاقته و يجمل حالته ).
اى كميل ! مؤ من آئينه مؤ من است يعنى عيب هاى او را به او مى گويد و تفقد حال او مى كند و
در فقر بيمارى او را يارى مى كند.
(يا كميل المومنون اخوة و لاشى ء آثر عند كل اخ من اخيه
اى كميل مؤ منين با يكديگر برادرند و هيچ چيز نزد برادر اولى و بهتر از برادر نيست .
(يا كميل ان كم تحب اخاك فلست اخاه ، ان المومن من قال بقولنا، فمن تخلف عنه قصر عنا و من
قصر عنا لم بلحق بنا و من لم يكن معنا ففى الدرك الاسفل من النار).
اى كميل ! اگر برادرت را دوست ندارى برادرش نيستى مؤ من كسى است كه پيرو ما ائمه
معصومين باشد و گفتار ما را بگويد پس كسى كه از گفتار ما تخلف كند از ما بريده و كسى كه از
ما جدا شود به ما ملحق نمى گردد و با ما نمى باشد پس (در آن صورت ) در درك اسفل از آتش
است .
(يا كميل كل مصدور ينفث فمن نفث اليك منا بامر امرك بسترد فاباك ان تبديه وليس لك من ابدائه
توبه و اذا كم يكن توبه فالمصير الى لظى ).
اى كميل ! هر افسرده دلى كه دل اندوه بار دارد اظهار درد دل مى كند، پس ‍كسى كه اظهار درد
دل با تو نمود آن را مستور كن مبادا آن را براى غير اظهار و افشا كنى ، زيرا افشاى آن توبه ندارد و
گناهى كه توبه نداشته باشد عاقبت آن آتش دوزخ است .
(يا كميل اذاعة سر آل محمد (صلوات الله عليهم ) لايقبل منها ولا يحتمل احد عليها و ما قالوه فلا
تعلم الا مومنا موفقا).
اى كميل فاش كردن سر آل محمد (صلى الله عليه و آله ) قابل جبران و گدشت نيست و از كسى
تحمل نمى شود و سر آل محمد (صلى الله عليه و آله ) را جز به مومن موفق و با هوش نگوئيد.
(يا كميل قل عند كل شدة : (لاحول ولا قوة الا بالله ) تكفها و قل عند كل نهمة : (الحمدلله )
تزددمنها. و اذا ابطات الا رزاق عليك فاستغفرالله يوسع عليك فيها).
اى كميل در هنگام هر شدت و سختى بگو (لاحول ولا قوة لا بالله ) كه خدايتعالى بوسيله آن ترا
نجات مى دهد. و نزد نعمت بگو (الحمدلله ) كه خداوند آن را فزونى مى بخشد. پس هنگامى كه
رزق تو ديرتر رسيد استغفار كن خداوند در كار تو گشايش مى دهد.
(يا كميل انه مستقر و مستودع فاحذر ان تكون من المستود عين و انما يستحق ان يكون مستقرا
اذا لزمت اجادة الواضحة التى لا تخربك الى عوج ولا تزيلك عن منهج ).
اى كميل ! ايمان بر دو قسم است : مستقر و مستودع ، (يعنى ايمان ثابت و ايمان عاريتى )
بپرهيز از ايمان عاريتى ، و اگر مى خواهى حتما مستحق آن باشى كه ايمان مستقر داشته
باشى ، هنگامى به آن موفق مى شوى كه ملازم راه و روش باشى كه ترا به راه انحرافى نكشاند
و از راه دست بر نگرداند:
(يا كميل لا رخصة فى فرض ولا شدة فى نافلة )اى كميل ! براى كسى اجازه نيست واجبى را
ترك كند و در انجام مستحبات به زحمت و مشقت بيفتد (يعنى در صورت مشقت داشتن نوافل ،
ترك آن جايز است ).
(يا كميل انج بولايتنا من ان يشركك الشيطان فى مالك و ولدك ) اى كميل به وسيله ولايت و
دوستى خود را نجات ده كه شيطان در مال و اولاد تو شركت نكند.
(يا كميل ان ذنوبك اكثر من حسناتك و غفلتك اكثر من ذكرك و نعم الله عليك اكثر من عملك )
اى كميل ! به تحقيق كه گناهان تو بيشتر از كارهاى نيك تو است و غفلت تو از ياد خدا بيشتر از
ذكر و ياد خداست و نعمتهاى خدا بيش از عمل و كارهاى تو است .
(يا كميل انك لا تخلو من نعم الله عندك و عافيته اياك ، فلا تخل من تحميده و تمجيده و تسبيحه و
تقديسه (و شكره ) و ذكره على كل حال ).
اى كميل بيرون از نعمتهاى خدا نيستى ، در حالى كه عافيت را به تو عنايت كرده (يعنى سرآمد
تمام نعمتها عافيت است ) بنابراين هيچگاه از حمد و تمجيد و تسبيح و تقديس و شكر گزارى و ياد
او فارغ مباش (يعنى سلامت ، بدان واجد همه نعمتهاى خدا هستى بنابراين ، غفلت از
سپاسگزارى او مكن و در همه حال به ياد او باش .
(يا كميل لا تكونن من الذين قال الله (نسوالله نسيهم انفسهم ) و نسبهم الى الفسق فهم
فاسقون ).
اى كميل ! سعى كن از آنهائى نباشى كه خداى تعالى درباره آنها فرموده : (آنها خدا را فراموش
كردند، پس خدا خودشان را از ياد خودشان برد) و نسبت فسق به آنها داد پس آنها فاسقند.
(يا كميل ليس الشان ان تصلى و تصوم و تتصدق ، الشان ان تكون الصلاة بقلب نقى و عمل
عندالله مرضى و خشوع سوى و انظر فيما تصلى و على ما تصلى ان لم يكن من وجهه وحله
فلاقبول ).
اى كميل ! كار (شاءن ) آن نيست كه نماز بخوانى و روزه بگيرى و صدقه دهى ؛ بلكه كار آنست كه
نماز تو با قلب پاكيزه و كار خدا پسند و خشنوع كامل باشد و ببين در چه لباسى و بر چه زمين و
فرشى نماز مى گزارى ؟ اگر از راه مشروع و حلال نيست نماز تو قبول نخواهد شد.
(يا كميل اللسان ينزح من القلب و القلب يقوم بالغذاء فانظر فيما قلبك و جسمك فان لم يكن ذلك
حلالا لم يقبل الله تسبيحك ولا شكرك ).
اى كميل ! زبان آنچه مى گيرد و مى گويد، از دل است و دل انسان قوامش ‍به غذا است .
ببين دل خود را به چه وسيله تغذيه مى كنى ؟ اگر از راه حلال نيست ، خداى تعالى تسبيح و ذكر
ترا نمى پذيرد.
(يا كميل افهم و اعلم انا لانرخص فى ترك اداء الامانة لاحد من الخلق ، فمن روى عنى فى ذلك
رخصة فقد ابطل و اثم و جزاوه النار بما كذب ، اقسم لسمعت رسول الله (صلى الله عليه و آله )
يقول لى قبل وفاته بساعة مرارا ثلاثا: يا اباالحسن اءد (اء) الامانة الى البر و الفاجر فيما جل و قل
حتى الخيط و المخيط.
اى كميل بفهم و بدان ما كسى را از مردم در ترك امانتها رخصت نمى دهيم ، پس كسى كه از من
نقل كند چنين رخصتى را بتحقيق بيهوده و گناه است و پاداش او آتش است به واسطه دروغى كه
گفته . سوگند ياد مى كنم هر آينه شنيدم از پيغمبر اكرم ، يك ساعت قبل از وفاتش كه سه مرتبه
فرمود: يا اباالحسن ! (كينه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) است ) امانت را به صاحبش رد كن
، خواه نيكوكار باشد يا بدكار، خواه امانت كوچك باشد يا بزرگ ولو يك رشته نخ باشد.
يا كميل لاغز والا مع امام عادل ولا نفل الا نفل الا من امام فاضل اى كميل ! جنگ وجهادى نيست
مگر با امام عادل (يعنى با اذن و اجازه او) و استحبابى در نماز جماعت نيست مگر با امامى كه
داراى فضيلت است (يعنى امام جماعت حتما بايد يك مزيت به ماءموم داشته باشد).
يا كميل لولم يظهر نبى و كان فى الارض مومن تقى لكان فى دعائه الى الله مخطئا او مصيبا، بل و
الله مخطئا حتى ينصبه الله لذلك و يوهله له .
اى كميل ! اگر پيامبرى روى زمين ظاهر نمى شد و در روى زمين يك مؤ من پرهيزكار مى بود، هر
آينه در دعاى خود به سوى خدا يا خطاكار بود و يا به هدف رسيدن و مصيب بود. (بعد فرمود) بلى
قسم به خدا خطاكار بود تا اينكه خداى تعالى براى شما يك پيامبر مى فرستاد و به مقام پيامبرى
او را منصوب مى كرد و اهلبيت و شايستگى او را گواهى مى نمود.
يا كميل الدين لله فلا يقبل الله من احد القيام به الا رسولا اونبيا اووصيا.
اى كميل ! دين ، دين خداست . و خداوند قيام بر دين را از هيچ كس ‍نمى پذيرد مگر از رسول يا
نبى يا وصى باشد.
يا كميل هى نبوة و رسالة و امامة و ليس بعد ذلك الاموالين متبعين او عامهين مبتدعين ، انما
يتقبل الله من المتقين .
اى كميل ! (رهبرى جامعه مسلمين به واسطه ) نبوت و رسالت و امامت است و غير از اينها، يا
ولايت از طرف امام دارند يا متحير و بدعتگزار. بدرستى كه خداوند كارهاى نيك را از پرهيزكاران مى
پذيرد.
يا كميل ان الله كريم حليم عظيم رحيم دلنا على اخلاقه و امر نابالا خذبها و حمل الناس عليها،
فقد اديناها غير متخلفين و ارسلناها غير منافقين و صدقناها غير مكذبين و قبلناها غير مرتابين .
اى كميل ! خداى تعالى كريم و حليم و عظيم و رحيم است خداوند دلالت كرده ما را به اخلاق و
صفات خويش . امر كرده ما را كه اخلاق او را در خود پياده كنيم و مردم را نيز وادار به آن اخلاق
نمائيم . پس به تحقيق ما، اين وظيفه را ادا نموديم و بدون تخلف و دو روئى ، آن را به مردم
رسانيديم و بدون تكذيب احكام و دستورات الهى را تصديق نموديم و بدون شك و ترديد آن را قبول
كرديم .
(يا كميل لست و الله متملقا حتى اطاع ولا ممنيا حتى لا اعصى ولا مائلا اطعام الاعراب حتى انحل
امرة المومنين وادعى بها).
اى كميل ! به خدا قسم ، من آن نيستم كه چاپلوسى كنم تا مرا اطاعت كنند. و اين تمنا را ندارم
كه با من مخالفت نكنند و رشوه به اعراب نمى دهم كه مرا اميرالمؤ منين بگويند.
توضيح آنكه اين اوصافى را اميرالمؤ منين مى شمارد، اوصافى است كه در معاويه و معاويه صفتان
وجود دارد چون معاويه گاهى نهايت چاپلوسى را مى كرد براى اغفال مردم و آرزوى او اين بود كه
مردم با آرمانهاى سياسى او مخالفت نكنند.
(يا كميل انما حظى من بدنيا زائلة مدبرة و نحظى باخرة باقية ثابتة ).
اى كميل ! كسانى كه از دنيا بهره و رشدند، بهره دنيا زوال پذير وگول زننده است و بهره ما از
آخرت ، باقى و ثابت است .
(يا كميل ان كلا يصير الى الاخرة والدى نرغب فيه منها رضى الله والدرجات العلى من الجنة التى
يورتها من كان تقيا).
اى كميل ! تمام مردم به سوى آخرت مى روند، ولى چيزى كه ما از آخرت مى خواهيم رضاى خدا
و درجات عاليه بهشت است كه از خداى تعالى آن را به پرهيزكاران ارث مى دهد.
(يا كميل من لايسكن الجنة فبشرة بعذاب اليم و خزى مقيم :
اى كميل ! كسى كه ساكن بهشت نشد پس مژده او را به عذاب دردناك و پستى دائمى ).
(يا كميل انا احمد الله على توفيقه و على كل حال اذا شئت فقم
اى كميل ! من خداى را در هر حال سپاس مى گذارم بر توفيقى كه به من عنايت فرموده (سپس
فرمود) اگر خواستى بروى برخيز يعنى وقت تمام شده كه اين خود دستورى است درباره نظم در
وقت و كارها).

مناظره حضرت اميرالمومنين على عليه السلام با علماى يهود

روزى عده اى از علماى يهود، نزد عمر آمدند و گفتند: اى خليفه اگر به سؤ الات ما پاسخ صحيح

بدهى ، ما به اسلام مى گرويم و گرنه ، مى فهميم كه اسلام بر حق نيست . عمر گفت : هر چه

مى خواهيد بپرسيد. من جواب مى دهم

يهوديان اين سؤ الات را مطرح كردند: 1 قفل هاى آسمان چيست ؟ 2 كليد آسمانها چيست ؟ 3

قبرى كه صاحبش را گردش مى داد، چه بود؟ 4 آنكه قومش را نذر كرد در حالى كه نه از جن بود و

نه از آدميان ، كه بود؟ 5 پنج چيزى كه روى زمين راه رفتند و در رحم و شكمى بوجود نيامدند، چه

چيزهاى هستند؟ 6 پرندگانى مانند دراج يا خروس در آوازهاى خود مى گويند؟...

عمر كه از پاسخ دادن عاجز شده بود، از شرمندگى سر به زير افكند و گفت كه پاسخ اين سؤ الات

را نمى داند. يهوديان كه اين جريان خوشحال شده بودند، گفتند: پس ثابت شده كه اسلام بر حق

نيست

سلمان كه در جلسه حاضر بود، گفت : كمى صبر كنيد، من كسى را خواهم آورد كه حقانيت

اسلام را براى شما ثابت كند و پاسخ تمام سؤ الات شما را بدهد. سپس به سوى منزل على عليه

السلام در حالى كه در لباس رسول الله مى خراميد، وارد مسجد شد. عمر با ديدن ايشان با

خوشحالى به طرف ايشان رفت و دست در گردن آن حضرت انداخت و گفت يا ابوالحسن به راستى

كه فقط تو مى توانى پاسخ تمام سؤ الات اين يهوديان را بدهى . حضرت على عليه السلام رو به

يهوديان كردند و فرمودند: من شرطى دارم و آن اين است كه اگر من به تمام سؤ الات شما پاسخ

درست بدهم و به شما بدهم چنانچه در تورات شماست ، شما نيز داخل دين اسلام شده و

مسلمان شويد و يهوديان اين شرط را پذيرفتند. سپس حضرت پاسخ تمام سؤ الات آنان را بيان

فرمود: قفل آسمانها، شرك به خداوند است . زيرا وقتى بنده اى مشرك شد، عملش بالا نمى رود.

كليد اين قفلهاى بسته ، شهادت دادن به يگانگى خداوند و نبوت رسول الله است . قبرى كه

صاحبش را گردش داد، آن ماهى بود كه يونس پيامبر را بلعيد. آن كه قومش را انذار كرد و نه از جن

و نه از آدمى زاد، مورچه سليمان بود كه گفت : اى مورچگان داخل منزلتان شويد كه سليمان و

لشكرش شما را در زير پا نابود نكنند و ايشان نمى دانند. پنج چيزى كه بر زمين راه رفتند ولى در

شكمى بوجود نيامدند، عبارت اند از حضرت آدم ، حوا، ناقه صالح ، قوچ ابراهيم و عصاى موسى و

دراج در آوازش مى گويد: ((الرحمن على العرش استوى )) و خروس در آوازش مى گويد: ((اذكرو لله

يا غافلين ))... از علماى يهود كه سه نفر بودند، دو نفر ايمان آوردند و به يگانگى خدا و نبوت رسول

الله ، شهادت دادند، ولى نفر سوم گفت : اگر به اين سؤ ال من پاسخ دادى ، من هم ايمان مى

آوردم . حضرت فرمود: سؤ ال كن از هر چه مى خواهى ؟ او گفت : به من خبر بده از قومى كه در

اول زنده بوده و بعد مردند و بعد از 309 سال خدا آنها را زنده كرد؟ داستان آنها چيست ؟

حضرت فرمود: اين داستان اصحاب كهف است و داستان را براى او از ابتدا بازگو كرد

پس از آن حضرت به او فرمود: اى يهودى ، آيا اين داستان كه من برايت بازگو كردم ، با آنچه كه در

تورات آمده است ، يكسان بود؟ يهودى گفت : آرى نه يك حرف زياد و نه يك حرف كم

اى ابولحسن ديگر مرا يهودى مخوان كه من شهادت مى دهم به اين كه جز خدا نيست و اين كه

محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده و فرستاده او است و تو اعلم اين امت هستى

سروده ابن رومی در باره فضائل امیرالمومنین علی (ع)

سروده ابن رومى درباره فضائل امیرالمومنین علی(ع)
ابن رومى چه سروده اى پیرامون فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) دارد؟
ابوالحسن على بن عبّاس بن جریح مشهور به ابن رومی پیرامون فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) چنين سروده است:
1 ـ یا هندُ لم أعشق ومثلیَ لا یرى *** عشقَ النساء دیانةً وتحرُّجا
2 ـ لکنّ حبّی للوصیّ مخیّمٌ *** فی الصدر یسرحُ فی الفؤاد تولّجا
3 ـ فهو السراجُ المستنیرُ ومن بهِ *** سببُ النجاةِ من العذاب لمن نجا
4 ـ وإذا ترکتُ له المحبّة لم أجدْ *** یومَ القیامةِ من ذنوبی مَخرجا
5 ـ قل لی أأترکُ مستقیمَ طریقِهِ *** جهلاً وأتّبعُ الطریقَ الأعوجا
6 ـ وأراهُ کالتّبرِ المُصفّى جوهراً *** وأرى سواه لناقدیهِ مبهرجا
7 ـ ومَحِلُّهُ من کلِّ فضل بیّنٌ *** عال محلّ الشمسِ أو بدر الدجى
8 ـ قال النبیُّ له مقالاً لم یکنْ *** یوم الغدیرِ لسامعیه مُمجمجا
9 ـ من کنتُ مولاهُ فذا مولىً له *** مثلی وأصبحَ بالفَخارِ متوّجا
10 ـ وکذاک إذْ منعَ البتولَ جماعةً *** خطبوا وأکرمَهُ بها إذ زوّجا
11 ـ وله عجائبُ یومَ سارَ بجیشِهِ *** یبغی لقُصّرِ النهروانِ المخرجا
12 ـ رُدّت علیهِ الشمسُ بعد غروبِها *** بیضاءَ تلمعُ وقدةً وتأجُّجا(1)
(1 ـ اى هند من عاشق نشدم، و مانند من عشق به زنان را کیش و آیین و دورى از گناه نمى داند. 2 ـ لکن محبّتِ نسبت به وصىّ در سینه ام خیمه زده است، و در قلبم به شدّت جریان یافته است . 3 ـ پس او است چراغ روشنگر، و کسى است که نجات یافتگان به وسیله او از عذاب نجات پیدا مى کنند . 4 ـ و اگر محبّت او را رها کنم در روز قیامت راه خروجى از گناهانم نمى یابم. 5 ـ به من بگو آیا راه راستِ او را از روى نادانى رها کنم و راه کج و معوّج را بپیمایم. 6 ـ و او را گوهرى مانند شمش طلاى ناب مى دانم، و غیر او را مى بینم که نزد محک زنندگان، پست و بى ارزش اند. 7 ـ و مکان او نسبت به هر فضیلتى روشن و بلند و مانند مکان خورشید یا ماه شب چهارده در شب ظلمانى است. 8 ـ پیامبر درباره او در روز غدیر سخنى فرمود که آن را براى شنوندگانش روشن کرد و مبهم نگذاشت: 9 ـ هر که من مولاى او هستم این (على) مثل من مولاى اوست، و صبح کرد در حالى که تاج افتخار بر سر او بود. 10 ـ و نیز به یادآر زمانى را که بتول را از گروهى که او را خواستگارى کردند دریغ داشت، و او را گرامى داشت و به ازدواج او در آورد. 11 ـ براى او عجایب و غرایبى است در روزى که لشکرش را حرکت داد تا براى کوته فکران نهروان چاره اى بجوید. 12 ـ خورشید پس از اینکه غروب کرد در حالى که سفید و برافروخته و نورانى بود برگشت(2)).(3)
       
پی نوشت:
       
(1). مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 531، چاپ ایران (ج 3، ص 38).
(2). اشاره دارد به ردّ شمس براى امیر مؤمنان هنگام رفتن به جنگ نهروان. ر.ک: سیوطى، کشف اللبس عن حدیث ردّ الشمس؛ حاکم حسکانى، مسألة فى تصحیح ردّ الشمس؛ البدایه والنهایه، ج 6، ص 88؛ تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 1200.
(3). گردآوری از کتاب: گزیده ای جامع از الغدیر، علامه شیخ عبدالحسین امینی، ترجمه محمد حسین شفیعی شاهرودی، موسسه میراث نبوت، چاپ سوم، ص 259.

 

فضائل امیرالمومنین(ع) از منظر روایات اهل سنت

فضائل امیرالمومنین(ع) از منظر روایات اهل سنت
فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) از دیدگاه روایات اهل سنت چگونه است؟
روایات زیادى در مورد فضائل علی(علیه السلام) بیان شده که در ذیل به برخى از آنها اشاره مى کنیم:
1 ـ حدیث نور
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «کنت أنا و على بن ابی طالب(علیه السلام) نوراً بین یدی الله قبل أن یخلق آدم باربعة آلاف عام، فلمّا خلق آدم قسّم ذلک النور جزئین. فجزء أنا وجزء علىّ»(1)؛ (من و على بن ابى طالب نورى واحد نزد خداوند متعال بودیم، چهار هزار سال قبل از آن که خداوند حضرت آدم را خلق کند، بعد از خلقت آدم آن نور را به دو جزء تقسیم نمود: جزئى من و جزء دیگر آن علىّ است).
این حدیث را هشت نفر از صحابه، هشت نفر از تابعین، و بیش از چهل نفر از علماى اهل سنت نقل کرده اند.
2 ـ حدیث «أحبّ الخلق»
امام على(علیه السلام) کسى است که طبق نصّ نبوى: «أحبّ الخلق إلى الله» است.
ترمذى به سند خود از انس بن مالک نقل مى کند: «کان عند النبى(صلى الله علیه وآله) طیر فقال: اللّهمّ ائتنى بأحبّ خلقک الیک یأکل معى من هذا الطیر، فجآء علىّ فأکل معه»(2)؛ (مرغ بریانى نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود. عرض کرد: خدایا! محبوب ترین خلق نزد خودت را نزد من بفرست تا با من در این غذا شرکت کند. در این هنگام على(علیه السلام) وارد شد و با او در غذا شرکت کرد).
این حدیث صحیح را نُه نفر از صحابه، نود و یک نفر از تابعین، و پنجاه نفر از علماى اهل سنت نقل کرده اند. هفت نفر از آنان نیز درباره این حدیث کتاب تألیف نموده اند و گروهى از آنان نیز حدیث را از مسلّمات دانسته اند؛ مانند: مسعودى در «مروج الذهب»،(3) ابن عبد البرّ در «الاستیعاب»، محمّد بن طلحه شافعى در «مطالب السؤول»،(4) صفورى در «نزهة المجالس» و فضل بن روزبهان در «ابطال الباطل».
3 ـ امام على(علیه السلام) میزان ایمان و نفاق
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «لا یحبّ علیّاً إلاّ مؤمن ولا یبغض علیّاً إلاّ منافق»؛ (دوست ندارد على را مگر مؤمن و مبغوض ندارد على را مگر منافق).
این مضمون را هشت نفر از صحابه، و حدود چهل نفر از علماى اهل سنت نقل کرده اند، مانند مسلم در «صحیح»،(5) ترمذى در «صحیح»،(6) احمد در «مسند»(7) و ابن ماجه در «سنن».(8)
4 ـ امام على(علیه السلام) برادر معنوى پیامبر(صلى الله علیه وآله)
جابر بن عبدالله و سعید بن مسیّب مى گویند: «إنّ رسول الله(صلى الله علیه وآله) آخى بین اصحابه، فبقى رسول الله(صلى الله علیه وآله) و ابوبکر و عمر و على(علیه السلام)، فآخى بین ابى بکر و عمر و قال لعلى: أنت أخى و أنا أخوک»؛ (رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بین اصحابش عقد اخوت بست و تنها رسول خدا، ابوبکر، عمر و علىّ باقى ماندند، آن گاه بین ابوبکر و عمر عقد اخوت بست و سپس به على(علیه السلام) فرمود: «تو برادر من و من برادر تو ام»).
این حدیث را چهارده نفر از صحابه، و حدود چهل نفر از علماى اهل سنت نقل کرده اند؛ امثال: ترمذى در صحیح(9)و حاکم در مستدرک.(10)
5 ـ امام على(علیه السلام) و باز بودن درب خانه او به مسجد
احمد بن حنبل از زید بن ارقم نقل مى کند: «کان لنفر من الصحابه أبواب شارعة فی المسجد، فقال رسول الله(صلى الله علیه وآله): سدّوا هذه الأبواب الاّ باب على. فقال بعضهم فیه. فقال(صلى الله علیه وآله): و الله ما سددت شیئاً و لافتحته و لکن أمرت بشىء فاتبعته»(11)؛ (گروهى از اصحاب، درهایى را ازمنزلشان به مسجد باز نموده بودند، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: همه درها بسته شود، غیر از درب خانه على. برخى از مردم سخنانى گفتند، آنگاه فرمود: من درب ها را از جانب خود نبستم و باز نگذاشتم، بلکه مأمور شدم و به مأموریتم عمل نمودم).
ترمذى نقل مى کند که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «سدّوا الأبواب کلها الاّ باب علىّ»(12)؛ (همه درب ها را به مسجد، ببندید، جز درب خانه على).
این حدیث را حدود دوازده نفر از صحابه و سى نفر از علماى عامه نقل کرده اند.
6 ـ امام على(علیه السلام) و ردّ شمس
ابوهریره مى گوید: «نام رسول الله(صلى الله علیه وآله) ورأسه فى حجر علىّ، ولم یکن صلّى العصر حتى غربت الشمس، فلما قام النبى(صلى الله علیه وآله)دعا له فردّت علیه الشمس حتى صلّى، ثم غابت ثانیة»(13)؛ (رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در حالى که سرش در دامان على(علیه السلام) بود خوابید، و ایشان نماز عصر را نخوانده بود که خورشید غروب کرد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) که بیدار شد براى او دعا کرد، خورشید بازگشت، على(علیه السلام) نماز عصر را در وقت خود به جاى آورد، آن گاه خورشید بازگشت).
این حدیث را نُه نفر از صحابه، و چهل نفر از علماى عامه نقل کرده اند که ده نفر از آن ها درباره این حدیث کتاب تألیف نموده، حدود سیزده نفر نیز آن را تصحیح کرده اند؛ امثال: ابوجعفر طحاوى،(14) طبرانى،(15) بیهقى،(16) هیثمى(17) و قسطلانى.(18)
7 ـ امام على(علیه السلام) و ابلاغ سوره برائت
ابو رافع مى گوید: «بعث رسول الله(صلى الله علیه وآله) ابابکر بسورة «برائة» الى الموسم، فأتى جبرئیل فقال: انّه لن یؤدّیها عنک الا انت او رجل منک. فبعث علیاً فى اثره حتّى لحقه بین مکّة و المدینة، فأخذها و قرأها على الناس فى الموسم»(19)؛ (رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ابوبکر را براى ابلاغ سوره برائت به مکه فرستاد. جبرئیل بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) نازل شد و گفت: سوره را یا باید خودت ابلاغ کنى یا کسى که از توست. پیامبر(صلى الله علیه وآله) علىّ(علیه السلام) را به دنبال او فرستاد. على(علیه السلام) بین مکه و مدینه به ابوبکر رسید، سوره را از او گرفته و بر مردم قرائت نمود).
این حدیث را هفتاد و سه نفر از علماى اهل سنت نقل کرده اند که برخى از آنان عبارت اند از: احمد بن حنبل در مسند،(20) ابن ماجه در سنن،(21) و ترمذى در صحیح.(22)
8 ـ امام على(علیه السلام) مولود کعبه
حاکم نیشابورى مى گوید: «قد تواترت الأخبار أنّ فاطمة بنت أسد ولدت أمیرالمؤمنین على بن أبى طالب ـ کرّم الله وجهه ـ فى جوف الکعبه»(23)؛ (در اخبار متواتر آمده است که فاطمه دختر اسد، امیرالمؤمنین على بن ابى طالب ـ کرّم الله وجهه ـ را داخل کعبه زایید).
این حدیث را هفده نفر از علماى اهل سنت نقل کرده، دوازده نفر به تواتر یا شهرت آن تصریح نموده و نه نفر نیز به اختصاص این فضیلت به امام على(علیه السلام) تصریح کرده اند.
9 ـ امام على(علیه السلام) و گرفتن لواء
بریده اسلمى، از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: «لأعطین اللّواء غداً رجلا یحبّ الله و رسوله و یحبّه الله و رسوله، فلمّا کان من الغد تطاول لها أبوبکر و عمر، فدعا علیّاً(علیه السلام) و هو أرمد فتفل فى عینیه و اعطاه اللواء، و نهض معه من الناس ما نهض»(24)؛ (فردا پرچم را به دست کسى خواهم داد که خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند. روز بعد ابوبکر و عمر منتظر بودند که آن ها را صدا زند، ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله)علىّ(علیه السلام) را در حالى که درد چشم داشت صدا زد و آب دهان در چشم او مالید، آن گاه پرچم را به دست او داد و عده اى نیز با او حرکت کردند).
10 ـ امام على(علیه السلام) اوّلین مسلمان و مؤمن
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به فاطمه(علیها السلام) فرمود: «انّه لأول أصحابى إسلاماً»(25)؛ (علىّ اوّلین نفر از اصحاب من است که اسلام آورد).
11 ـ امام على(علیه السلام) اوّلین نمازگزار با پیامبر(صلى الله علیه وآله)
حاکم نیشابورى، به سندش از امام على(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: «عبدت الله مع رسول الله(صلى الله علیه وآله) سبع سنین قبل أن یعبده أحد من هذه الأمّه»(26)؛ (با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هفت سال قبل از دیگران عبادت کردم).(27)
        پی نوشت:
       
(1). تذکرة الخواص، ص 46.
(2). صحیح ترمذى، ج 5، ص 595.
(3). مروج الذهب، ج 1، ص 711.
(4). مطالب السؤول، ص 42.
(5). صحیح مسلم، ج 1، ص 120، ح 131، کتاب الإیمان.
(6). صحیح ترمذى، ج 5، ص 601، ح 3736.
(7). مسند احمد، ج 1، ص 135، ح 643.
(8). سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، ح 114.
(9). صحیح ترمذى، ج 5، ص 595، ح 3720.
(10). مستدرک حاکم، ج 3، ص 16، ح 4289.
(11). مسند احمد، ج 4، ص 369.
(12). سنن ترمذى، ج 5، ص 641.
(13). الخصائص الکبرى ج 2 ص 324.
(14). کشف الرمس، سیوطى، ص 29.
(15). همان، ص 34.
(16). همان.
(17). مجمع الزوائد، ج 8، ص 279.
(18). المواهب اللدنیة، ج 1، ص 358.
(19). در المنثور، ج 3، ص 210.
(20). مسند احمد، ج 4، ص 165.
(21). سنن ابن ماجه، ج 1، ص 44.
(22). صحیح ترمذى، ج 5، ص 636.
(23). مستدرک حاکم، ج 3، ص 550، ح 6044.
(24). تاریخ طبرى، ج 3، ص 93.
(25). مسند احمد، ج 5، ص 662، ح 19796.
(26). مستدرک حاکم، ج 3، ص 112.
(27). گردآوری از کتاب: دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات، على اصغر رضوانى، انتشارات مسجد مقدس جمکران، ص 31.

 

فضائل امیرالمومنین علی(ع) از زبان عایشه

فضائل امیرالمومنین علی(ع) از زبان عایشه
در منابع اهل سنت چه فضائلی دربارۀ علی(علیه السلام) از زبان عایشه نقل شده است؟
به گواهی تاریخ، عایشه  میانه خوبی با حضرت علی(ع) نداشت و زخم کینه و دشمنی او با حضرت، در جنگ جمل سر باز کرد. اما مهم اینجاست که حتی عایشه نیز هرگز نتوانست فضائل و کمالات آن حضرت را کتمان کند و توصیفاتی مانند: عبادت بودن یاد علی، وارد بودن حدیث کساء و آیه تطهیر در حق علی و اهل بیتش، بر مدار حق بودن علی و محبوب ترین بودن علی و فاطمه نزد پیامبر و... را در حق آن حضرت بیان نمود.
عایشه دختر ابی بکر بن ابی قحافه، یکی از زنان پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) است که بر اساس تواریخ معتبر، میانۀ خوبی با علی(علیه السلام) و فاطمه(علیها السلام) و فرزندان ارجمند آنان نداشت. و این بغض و خصومت او در جنگ جمل کاملا ظاهر شد. یعنی همان زمان که او به خود اجازه می داد، همه سفارشهایی را که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد لزوم پیروی و اطاعت از علی(علیه السلام) بیان فرموده است، نادیده بگیرد، و آشکارا در مقابل آن حضرت اقدام به مبارزه کند.
اما مطلب مهم این است که حقیقتا فضیلت و کمال بی منتهای علی علیه السلام و خاندان پاک آن حضرت به اندازه‏ ای درخشنده است که هیچ کس و هیچ چیز قادر به جلوگیری از پرتو افکنی آن نیست. به طوری که عایشه نیز با چنین طرز تفکری هرگز نتوانست فضائل و کمالات آن حضرت را کتمان کند. اکنون به‏ مواردی از گفتار وی دربارۀ فضائل امام علی(علیه السلام) اشاره می‏کنیم:
1_ «عن هشام بن عروة، عن ابیه، عن عائشة قالت: قال رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم): ذکر علی عبادة»(1)؛ (هشام بن عروه از پدرش، از عایشه روایت می‏کند که گفت: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: یاد کردن علی عبادت است).
2_ «عن عائشة أنّ رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) خرج و علیه مرط مرجل من شعر أسود، فجاء الحسن فأدخله، ثم جاء الحسین فأدخله، ثم فاطمة، ثم علی، ثم قال: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت» »(2)؛ (از عایشه روایت شده که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بیرون آمد در حالی که عبای منقوش را که از موی سیاه بود، برتن خود داشت. پس حسن(علیه السلام) آمد و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) او را داخل آن ‏کساء کرد. سپس حسین(علیه السلام) آمد و آن حضرت او را نیز داخل کساء نمود، آنگاه فاطمه (علیها السلام) و بعد علی (علیه السلام) آمدند و داخل کساء شدند. سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) (این جملات قرآن کریم را بیان) فرمود: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت»؛ (خداوند فقط می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.)
3_ «عن عائشة... قالت: رحم الله علیا لقد کان علی الحق... »(3)؛ (عایشه گفت: خدا علی را رحمت کند که حقیقتا بر حق بود...)
4_ «عن جمیع بن عمیر قال دخلت علی عائشة، فقلت لها: من کان احب الناس الی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، قالت: أما من الرجال فعلیٌّ، و أما من النساء ففاطمة»(4)؛ (جمیع بن عمیر گوید که بر عایشه وارد شدم، پس به او گفتم: محبوبترین مردم نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چه کسی است؟ گفت: از مردان علی و از زنان فاطمه نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محبوبترند).
5_«عن شریح بن هانی، عن ابیه، عن عائشة، قالت:ما خلق الله خلقا کان احب الی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) من علی»(5)؛ (شریح بن هانی از پدرش روایت می‏کند که عایشه گفت: خلق نکرد خداوند آفریده‏ای را که نزد رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) محبوبتر از علی (علیه السلام) باشد).
6_ «عن عطاء، قال: سألت عائشة عن علی(علیه السلام)، فقالت: ذاک خیر البشر لا یشک فیه الا کافر»(6)؛ (عطا گفت از عایشه در مورد علی(علیه السلام) سؤال کردم، عایشه گفت: او بهترین انسان است، و در این مطلب شک و تردید نمی‏کند مگر کافر).
7_ «حدثنا جعفر بن برقان قال: بلغنی ان عائشة کانت تقول: زینوا مجالسکم بذکر علی (علیه السلام)»؛ (جعفر بن برقان روایت کرد که با خبر شدم که عایشه می‏گفت: مجالس و محافل خود را با یاد علی (علیه السلام) زیبایی ببخشید).
8_«عائشة رفعته: ان الله قد عهد إلی من خرج علی علیٍّ فهو کافر فی النار، قیل: لم خرجت علیه؟! قالت: أنا نسیت هذا الحدیث یوم الجمل حتی ذکرته بالبصرة و أنا استغفر الله»(7)؛ (عایشه به حدیث مرفوع (از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرد که:همانا خداوند مقرر نمود که هر کس بر علی، خروج کند، کافر و در آتش دوزخ است. (وقتی عایشه این حدیث را بیان کرد به او) گفته شد: چرا تو بر علی خروج کردی؟ عایشه گفت: من این حدیث را در جمل فراموش کرده بودم تا آنکه در بصره به یادم آمد و توبه کردم).
9_«عن عطاء بن ابی رباح، عن عائشة، قالت: علی بن ابی طالب اعلمکم بالسنة»(8)؛ (عطا پسر ابی رباح، از عایشه روایت کرد که گفت: عالمترین شما به سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، علی بن ابی طالب است).
10_«عن عطاء عن عائشة قالت: علی اعلم اصحاب محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)».(9) (از عطا روایت شد که عایشه گفت:داناترین اصحاب محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)، علی(علیه السلام) است).
11_«عن عائشة، قالت: قال رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، و هو فی بیتها لما حضره الموت: ادعوا لی حبیبی‏[قالت‏] فدعوت له ابو بکر فنظر الیه ثم وضع رأسه ثم قال: ادعوا لی حبیبی، فدعوا له عمر، فلما نظر الیه وضع رأسه، ثم قال: ادعوا لی حبیبی، فقلت: ویلکم ادعوا له علی بن ابی طالب، فوالله ما یرید غیره‏[فدعوا علیا فأتاه‏] فلما أتاه أفرد الثوب الذی کان علیه ثم أدخله فیه فلم یزل یحتضنه حتی قبض و یده علیه»(10)؛ (از عایشه روایت است که گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به هنگام رحلت و احتضار در خانه او بود و فرمود: حبیب مرا نزد من فرا خوانید پس ابو بکر را فرا خواندیم، حضرت نگاهی به او کرد و سپس سر خود را برگرداند آنگاه فرمود: حبیب مرا نزد من فراخوانید، پس عمر را فراخواندیم، وقتی حضرت به او نگاه کرد سر خود را برگرداند آنگاه فرمود: حبیب مرا نزد من فراخوانید، پس من گفتم: وای بر شما، علی بن ابی طالب را برای او فراخوانید، به خدا سوگند غیر از علی را اراده نفرموده است، پس علی را فراخواندند وقتی آن حضرت آمد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پارچه‏ای را که روی خود داشت، کنار زد و علی (علیه السلام) را داخل آن پارچه نمود، و او را از خود جدا نکرد تا رحلت نمود، در حالی که دست پیامبر بر بدن علی (علیه السلام) بود).
12_ «عن عائشة قالت: رأیت النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) التزم علّیاً و قبَّله و[هو] یقول: بابی الوحید الشهید، بأبی الوحید الشهید»(11)؛ (عایشه گوید که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را دیدم ملتزم و همراه علی بود و او را بوسید و می‏فرمود: پدرم فدای شهید تنها، پدرم فدای شهید تنها). (12)
روایات زیادى در مورد فضائل امیرالمؤمنین على(علیه السلام) در کتب معتبر اهل تسنن به نقل از عایشه موجود است که در ذیل به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1.در التاريخ الكبير بخاري [به نقل از عایشه] آمده است: «أعلَمُ النّاسِ بِالسُّنّةِ عَلِىُّ بنُ أبى طالِب(علیه السلام)»؛ (آگاه ترینِ مردم به سنّت، على بن ابى طالب(علیه السلام) است).(13)
2. شواهد التنزيل از عايشه نقل مي كند كه: «عَلِىٌّ(علیه السلام) أعلَمُ أصحابِ مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله) بِما اُنزِلَ عَلى مُحَمَّد(صلى الله علیه وآله)»؛ (عایشه: على(علیه السلام) آگاهترینِ یاران محمّد(صلى الله علیه وآله) است بر آنچه که بر محمّد(صلى الله علیه وآله)نازل شد).(14)
3. تاريخ دمشق از جميع بن عمير نقل می‌كند كه: «دَخَلتُ مَعَ اُمّى عَلى عائِشَةَ، فَسَمِعتُها تَسأَلُها مِن وَراءِ الحِجابِ عَن عَلِىٍّ(علیه السلام)، فَقالَت: تَسأَلینى عَن رَجُل ما أعلَمُ أحَداً کانَ أحَبَّ إلى رَسولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) مِنهُ ولا أحَبَّ إلَیهِ مِنِ امرَأَتِهِ؟!»؛ (جمیع بن عمیر: همراه مادرم به خانه عایشه رفتیم. از پشت پرده شنیدم که مادرم درباره على(علیه السلام) از وى مى پرسد. گفت: از من درباره کسى مى پرسى که من، کسى را که از او و زنش نزد پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) محبوب تر باشد، نمى شناسم؟!).(15)
4. تاریخ دمشق عن صدقة بن سعید عن جمیع بن عمیر : «إنّ اُمَّهُ و خالَتَهُ دَخَلَتا عَلى عائشة، فَقالتا: یا اُمَّ المؤمنینَ، أخبِرینا عَن عَلِىٍّ(علیه السلام).
قالت: أىَّ شىء تَسألنَ؟! عن رجل وَضَعَ یَدَهُ مِن رسول اللهِ(صلى الله علیه وآله) مَوضِعاً فَسالَت نَفسُهُ فى یده فَمَسَحَ بِها وَجهَهُ، واختلفوا فى دفنه، فقال: إنّ أحبَّ البِقاعِ إلَى اللّهِ مکانٌ قُبِضَ فیه نَبیُّهُ؟!
قالَتا: فَلِمَ خَرَجتِ عَلَیهَ؟
قالَت: أمرٌ قُضِىَ؛ لَوَدِدتُ أن أفدِیَهُ بِما عَلَى الأَرضِ!»؛ (صدقة بن سعید به نقل از عمیر: مادر و خاله عمیر وارد خانه عایشه شدند و گفتند: اى مادر! از علىّ(علیه السلام) به ما خبر بده ـ عایشه ـ گفت: از چه چیزى مى پرسید؟! از مردى که دستش را در جایى از بدن رسول خدا(صلى الله علیه وآله) گذاشت که جان پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) از دست او گذشت و آن را به صورتش کشید. در محلّ دفن پیامبر(صلى الله علیه وآله)، اختلاف کردند. فرمود: محبوب ترین مکان براى خدا، جایى است که در آن جا پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) قبض روح شده است.
گفتند: پس چرا بر وى (على(علیه السلام)) خروج کردى؟
گفت: حادثه اى بود که روى داد و من دوست داشتم همه آنچه را که روى زمین است، به عنوان تاوان آن کار، مى پرداختم!)(16)
5. نبیط بن شریط اشجعى مي گويد: هنگامى که على بن ابى طالب(علیه السلام) از جنگ با نهروانیان فارغ شد، ابو قتاده انصارى با شصت یا هفتاد نفر از انصار برگشتند. نخست به دیدار عایشه رفت.
ابو قتاده مى گوید: وارد خانه عایشه شدم، پرسید: چه خبر؟
به وى گفتم: هنگامى که حَکمیّتْ خواهان از لشکر امیر مؤمنان جدا شدند، با آنان روبه رو شدیم و آنان را کشتیم... .
عایشه گفت: آنچه که بین من و على(علیه السلام) اتّفاق افتاد، مانع از آن نمى شود که حقّ را بگویم. از پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که مى فرمود: «امّت من، دو گروه مى شوند و بین آن دو، گروهى (از دین) جدا مى شوند که سر هایشان را مى تراشند، سبیل هایشان را مى چینند، دامن هایشان تا نیمه ساقشان است، قرآن مى خوانند; امّا قرآن از گلویشان تجاوز نمى کند، محبوب ترین مرد امّت نزد من و خداى متعال، آنان را مى کشد».
گفتم: اى مادر مؤمنان! با این که موضوع را مى دانى، چرا آن کارها از تو سرزد؟
گفت: اى ابو قتاده! تقدیر الهى بود و سرنوشت، اسبابى دارد.(17)
6. مسروق مي گويد: عایشه وقتى که فهمید على(علیه السلام) ذو ثُدیَه را کشته است، به وى گفت: خدا عمرو بن عاص را لعنت کند! وى به من نوشت و خبر داد که ذو ثدیه را در اسکندریه کشته است. آنچه در دل دارم مانع از آن نمى شود که چیزى را که از پیامبر خدا شنیدم، بگویم. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «او را بهترینِ امّت من پس از من، خواهد کشت».(18)، (19)
       
پی نوشت:
       
(1). ابن مغازلی در حدیث 243 از مناقب،ص 206،ط.1 ـ ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 408،حدیث 914 شرح محمودی. ـ ابن کثیر در البدایة و النهایة،ج 7،ص 358،و متقی هندی در کنز العمال،ج 11،ص.601 ـ سیوطی در تاریخ الخلفاء،ص.172 ـ شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع المودة،باب مناقب السبعون،ص 281،حدیث 46 و نیز ص.312.
(2). زمخشری در تفسیر کشاف،ج 1،ص 369،ذیل آیه 61 از سوره آل عمران،فمن حاجک...،
 (3). ابن کثیر در البدایة و النهایة،ج 7،ص 305،حدیث.14.
(4). حاکم در المستدرک،ج 3،ص 154 و.157 ـ شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع المودة باب 55،ص 202 و 241. ـ ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 167،شرح محمودی. ـ ابن کثیر در البدایة و النهایة،ج 7،ص 355 و دیگران.
(5). ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 2،ص 162،حدیث 648،شرح محمودی.
(6). ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق ،ج 2،ص 448،حدیث.972 ـ شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع المودة باب مودة،الثالثة،ص.293.
(7). شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع المودة،باب مودة الثالثة،ص.294.
(8). سیوطی در تاریخ الخلفاء،ص 171،و شیخ سلیمان قندوزی حنفی در ینابیع المودة،فصل سوم ص 343،و ابن عبد البر در استیعاب،اواسط شرح حال علی علیه السلام ج 3،ص‏1104،روایت 1855 (به همین مضمون) و ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 3،حدیث 1079،ص 48 (شرح محمودی) و بلاذری در حدیث 86 از شرح حال علی علیه السلام از انساب الاشراف،ج 2،ص 124 ط 1 بیروت و دیگران.
 (9). حسکانی در شواهد التنزیل جزء اول،ص 35،حدیث.40.
(10). ابن کثیر در البدایة و النهایة،ج 7،ص 360 (عن عبد الله بن عمر). ـ نیز ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 3،ص 14،حدیث 1027 (شرح محمودی) عین روایت. ـ حاکم در المستدرک،ج 3،ص 138 و 139 (اشارتی به این موضوع). ـ ذهبی در میزان الاعتدال،ج 2،ص 482،در شماره.4530 ـ سیوطی در اللئالی المصنوعه،ج 1،ص 193،ط 1،و مناقب خوارزمی،ج 1،ص 38،فصل.4.
(11). هیثمی در مجمع الزوائد،ج 9،ص 138،و ابن عساکر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق،ج 3،ص 285،حدیث 1376 (شرح محمودی). ـ و نیز قندوزی در ینابیع المودة،باب 59،ص 339 (...یقول:یا ابا الوحید الشهید،...). ـ متقی هندی در کنز العمال،ج 11،ص 617 (بیروت،چاپ پنجم) «یأتی الوحید الشهید».
(12). برگرفته از مقاله «محمد ابراهیم سراج».
(13). التاریخ الکبیر، ج 3، ص 228، الرقم 768؛ تاریخ دمشق، ج 42، ص 408؛ الاستیعاب، ج 3، ص 206، الرقم 1875؛ مناقب خوارزمى، ص 91، ح 84.
(14). شواهد التنزیل، ج 1، ص 47، ح 40.
(15). خصائص امیرالمؤمنین للنسائى، ص 211، ح 111 و 112؛ مناقب خوارزمى، ص 79، ح 63.
(16). تاریخ دمشق، ج 42، ص 394؛ مسند أبى یعلى، ج 4، ص 422، ح 4845.
(17). تاریخ بغداد، ج 1، ص 160.
(18). شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 268؛ و رجوع شود به مناقب ابن مغازلى، ص 56، ح 79 و کشف الغمّة، ج 1، ص 147 و شرح الأخبار، ج 1، ص 142، ح 74.
(19). گردآوری از کتاب: دانش نامه امیرالمومنین(ع)، محمد محمدی ری شهری، ناشر: دارالحدیث، چاپ اول، ج8، ص 462.

 

شجاعت های امیرالمومنین علی(ع) در جنگ خندق

شجاعت های امیرالمومنین علی(ع) در جنگ خندق
جنگ احزاب، چنانکه از نامش پیداست، نبردى بود که در آن تمام قبائل و گروههاى مختلف دشمنان اسلام براى کوبیدن «اسلام جوان» متحد شده بودند. بعضى از مورخان نفرات سپاه «کفر» را در این جنگ بیش از ده هزار نفر نوشته‏اند، در حالى که تعداد مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى‏ کرد.
سران قریش که فرماندهى این سپاه را به عهده داشتند، با توجه به نفرات و تجهیزات جنگى فراوان خود، نقشه جنگ را چنان طراحى کرده بودن که به خیال خود با این یورش، مسلمانان را بکلى نابود سازند و براى همیشه از دست محمد (ص) و پیروان او آسوده شوند!. زمانى که گزارش تحرک قریش به اطلاع پیامبر اسلام رسید، حضرت شوراى نظامى تشکیل داد. در این شورا، سلمان پیشنهاد کرد که در قسمتهاى نفوذپذیر اطراف مدینه خندقى کنده شود که مانع عبور و تهاجم دشمن به شهر گردد. این پیشنهاد تصویب شد و ظرف چند روز با همت و تلاش مسلمانان خندق آماده گردید؛ خندقى که پهناى آن به قدرى بود که سواران دشمن نمى‏ توانستند از آن با پرش بگذرند، و عمق آن نیز به اندازه‏اى بود که اگر کسى وارد آن مى‏ شد، به آسانى نمى‏ توانست بیرون بیاید.
سپاه قدرتمند شرک با همکارى یهود از راه رسید. آنان تصور مى‏ کردند که مانند گذشته در بیابانهاى اطراف مدینه با مسلمانان روبرو خواهند شد، ولى این بار اثرى از آنان در بیرون شهر ندیده و به پیشروى خود ادامه دادند و به دروازه شهر رسیدند و مشاهده خندقى ژرف و عریض در نقاط نفوذپذیر مدینه، آنان را حیرت زده ساخت زیرا استفاده از خندق در جنگهاى عرب بى سابقه بود. ناگزیر از آن سوى خندق شهر را محاصره کردند.
محاصره مدینه مطابق بعضى از روایات حدود یک ماه به طول انجامید. سربازان قریش هر وقت به فکر عبور از خندق مى افتادند، با مقاومت مسلمانان و پاسداران خندق که با فاصله هاى کوتاهى در سنگرهاى دفاع موضع گرفته بودند، روبرو مى شدند و سپاه اسلام هر نوع اندیشه تجاوز را با تیراندازى و پرتاب سنگ پاسخ مى گفت. تیراندازى از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک از طرفین بر دیگرى پیروز نمى شد.
از طرف دیگر، محاصره مدینه توسط چنین لشکرى انبوه، روحیه بسیارى از مسلمانان را بشدت تضعیف کرد بویژه آنکه خبر پیمان شکنى قبیله یهودى «بنى قریظه» نیز فاش شد و معلوم گردید که این قبیله به بت پرستان قول داده اند که به محض عبور آنان از خندق، اینان نیز از این سوى خندق از پشت جبهه به مسلمانان حمله کنند.
قرآن مجید وضع دشوار و بحرانى مسلمانان را در جریان این محاصره در سوره احزاب بخوبى ترسیم کرده است:
«اى کسانى که ایمان آورده اید نعمت خدا را بر خویش یادآور شوید، در آن هنگام که لشکرهاى (عظیمى) به سراغ شما آمدند، ولى ما باد و طوفان سخت و لشکریانى که آنان را نمى دیدید بر آنها فرستادیم (و به این وسیله آنها را در هم شکستیم) و خداوند به آنچه انجام مى دهید، بیناست.
به خاطر بیاورید زمانى را که آنها از طرف بالا و پایین شهر شما وارد شدند (و مدینه را محاصره کردند) و زمانى را به یاد آورید که چشمها از شدت وحشت خیره شده بود و جانها به لب رسیده بود و گمانهاى گوناگون (بدى) به خدا مى بردید! در آن هنگام مومنان آزمایش شدند و تکان سختى خوردند.
به خاطر بیاورید زمانى را که منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى بود، مى گفتند خدا و پیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند.
نیز به خاطر بیاورید زمانى را که گروهى از آنها گفتند: اى اهل یثرب!(مردم مدینه) اینجا جاى توقف شما نیست، به خانه هاى خود باز گردید. و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند خانه هاى ما بدون حفاظ است، در حالى که بدون حفاظ نبود، آنها فقط مى خواستند (از جنگ) فرار کنند.
آنها چنان ترسیده بودند که اگر دشمنان از اطراف و جوانب مدینه بر آنان وارد مى شدند و پیشنهاد بازگشت به سوى شرک به آنها مى کردند، مى پذیرفتند، و جز مدت کمى براى انتخاب این راه درنگ نمى کردند».(1)
اما با وجود وضع دشوارى مسلمانان، خندق مانع عبور سپاه احزاب شده و ادامه این وضع براى آنان سخت و گران بود؛ زیرا هوا رو به سردى مى رفت و از طرف دیگر، چون آذوقه و علوفه اى که تدارک دیده بودند تنها براى جنگ کوتاه مدتى مانند جنگ بدر و احد کافى بود، با طول کشیدن محاصره، کمبود علوفه و آذوقه به آنان فشار مى آورد و مى رفت که حماسه و شور جنگ از سرشان بیرون برود و سستى و خستگى در روحیه آنان رخنه کند. از این جهت سران سپاه چاره اى جز این ندیدند که رزمندگان دلاور و تواناى خود را از خندق عبور دهند و به نحوى بن بست جنگ را بشکنند. از این رو پنج نفر از قهرمانان لشکر احزاب، اسبهاى خود را در اطراف خندق به تاخت و تاز در آورده و از نقطه تنگ و باریکى به جانب دیگر خندق پریدند و براى جنگ تن به تن هماورد خواستند.
یکى از این جنگاوران، قهرمان نامدار عرب بنام «عمرو بن عبدود» بود که نیرومندترین و دلاورترین مرد رزمنده عرب به شمار مى رفت، او را با هزار مرد جنگى برابر مى دانستند و چون در سرزمینى بنام «یلیل» به تنهایى بر یک گروه دشمن پیروز شده بود، «فارس یلیل» شهرت داشت. عمرو در جنگ بدر شرکت جسته و در آن زخمى شده بود و به همین دلیل از شرکت در جنگ احد باز مانده بود و اینک در جنگ خندق براى آنکه حضور خود را نشان دهد، خود را نشاندار ساخته بود
عمرو پس از پرش از خندق، فریاد «هل من مبارز» سرداد و چون کسى از مسلمانان آماده مقابله با او نشد، جسورتر گشت و عقائد مسلمانان را به باد استهزاء گرفت و گفت: «شما که مى گویید کشتگانتان در بهشت هستند و مقتولین ما در دوزخ، آیا یکى از شما نیست که من او را به بهشت بفرستم و یا او مرا به دوزخ روانه کند؟!»
سپس اشعارى حماسى خواند و در ضمن آن گفت: «بس که فریاد کشیدم و در میان جمعیت شما مبارز طلبیدم، صدایم گرفت!».(2)
نعره هاى پى در پى عمرو، چنان رعب و ترسى در دلهاى مسلمانان افکنده بود که در جاى خود میخکوب شده قدرت حرکت و عکس العمل از آنان سلب شده بود.(3)
هر بار که فریاد عمرو براى مبارزه بلند مى شد، فقط على (ع) بر مى خاست و از پیامبر اجازه مى خواست که به میدان برود، ولى پیامبر موافقت نمى کرد. این کار سه بار تکرار شد. آخرین بار که على (ع) باز اجازه مبارزه خواست، پیامبر به على (ع) فرمود: این عمرو بن عبدود است! على (ع) فرمود: من هم على هستم!(4)
سرانجام پیامبر اسلام (ص) موافقت کرد و شمشیر خود را به او داد، و عمامه بر سرش بست و براى او دعا کرد
على (ع) که به میدان جنگ رهسپار شد، پیامبر اسلام (ص) فرمود: «بَرَزَ الإِسلامُ کُلُّهُ اِلى الشِّرکِ کُلِّهِ»؛ (تمام اسلام در برابر تمام کفر قرار گرفته است).(5)
این بیان بخوبى نشان مى دهد که پیروزى یکى از آنى دو نفر بر دیگرى پیروزى کفر بر ایمان یا ایمان بر کفر بود و به تعبیر دیگر، کارزارى بود سرنوشت ساز که آینده اسلام و شرک را مشخص مى کرد.
على (ع) پیاده به طرف عمرو شتافت و چون با او رو در رو قرار گرفت، گفت: تو با خود عهد کرده بودى که اگر مردى از قریش یکى از سه چیز را از تو بخواهد آن را بپذیرى.
او گفت:
- چنین است.
- نخستین درخواست من این است که آیین اسلام را بپذیرى.
- از این در خواست بگذر.
- بیا از جنگ صرف نظر کن و از اینجا برگرد و کار محمد (ص) را به دیگران واگذار. اگر او راستگو باشد، تو سعادتمندترین فرد به وسیله او خواهى بود و اگر غیر از این باشد مقصود تو بدون جنگ حاصل مى شود.
- زنان قریش هرگز از چنین کارى سخن نخواهند گفت. من نذر کرده ام که تا انتقام خود را از محمد نگیرم بر سرم روغن نمالم.
- پس براى جنگ از اسب پیاده شو.
- گمان نمى کردم هیچ عربى چنین تقاضایى از من بکند. من دوست ندارم تو به دست من کشته شوى، زیرا پدرت دوست من بود. برگرد، تو جوانى!
- ولى من دوست دارم تو را بکشم!
عمرو از گفتار على(ع) خشمگین شد و با غرور از اسب پیاده شد و اسب خود را پى کرد و به طرف حضرت حمله برد. جنگ سختى درگرفت و دو جنگاور باهم درگیر شدند. عمرو در یک فرصت مناسب ضربت سختى بر سر على (ع) فرود آورد. على (ع) ضربت او را با سپر دفع کرد ولى سپر دو نیم گشت و سر آن حضرت زخمى شد، در همین لحظه على (ع) فرصت را غنیمت شمرده ضربتى محکم بر او فرود آورد و او را نقش زمین ساخت. گرد و غبار میدان جنگ مانع از آن بود که دو سپاه نتیجه مبارزه را از نزدیک ببینند. ناگهان صداى تکبیر على (ع) بلند شد
غریو شادى از سپاه اسلام برخاست و همگان فهمیدند که على (ع) قهرمان بزرگ عرب را کشته است.(6)
کشته شدن عمرو سبب شد که آن چهار نفر جنگاور دیگر که همراه عمرو از خندق عبور کرده و منتظر نتیجه مبارزه على و عمرو بودند، پا به فرار بگذارند! سه نفر از آنان توانستند از خندق به سوى لشکرگاه خود بگذرند، ولى یکى از آنان بنام «نوفل» هنگام فرار، با اسب خود در خندق افتاد و على (ع) وارد خندق شد واو را نیز به قتل رساند! با کشته شدن این قهرمان، سپاه احزاب روحیه خود را باختند، و از امکان هر گونه تجاوز به شهر، بکلى ناامید شدند و قبائل مختلف هر کدام به فکر بازگشت به زادگاه خود افتادند.
آخرین ضربت را خداوند عالم به صورت باد و طوفان شدید بر آنان وارد ساخت و سرانجام با ناکامى کامل راه خانه هاى خود را در پیش گرفتند.(7)
پیامبر اسلام (ص) به مناسبت این اقدام بزرگ على (ع) در آن روز به وى فرمود:
«اگر این کار تو را امروز با اعمال جمیع امت من مقایسه کنند، بر آنها برترى خواهد داشت؛ چرا که با کشته شدن عمرو، خانه اى از خانه هاى مشرکان نماند مگر آنکه ذلتى در آن داخل شد، و خانه اى از خانه هاى مسلمانان نماند مگر اینکه عزتى در آن وارد گشت».(8)
محدث معروف اهل تسنن، «حاکم نیشابورى»، گفتار پیامبر را با این تعبیر نقل کرده است:
«لَمبارزه على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود یوم الخندق افضل من اعمال امتى الى یوم القیامه».(9)
(پیکار على بن ابیطالب در جریان جنگ خندق با عمرو بن عبدود از اعمال امت من تا روز قیامت حتماً افضل است).
البته فلسفه این سخن روشن است: در آن روز اسلام و قرآن در صحنه نظامى بر لب پرتگاه قرار گرفته بود و بحرانى ترین لحظات خود را مى پیمود وکسى که با فداکارى بى نظیر خود اسلام را از خطر نجات داد و تداوم آن را تا روز قیامت تضمین نمود و اسلام از برکت فداکارى او ریشه گرفت، على(ع) بود، بنابراین عبادت همگان مرهون فداکارى اوست.(10)

پی نوشت:
(1). سوره احزاب، آیات 8 تا 14.
(2). و لقد بححت عن الندا یجمعکم هل من مبارز
(3). واقدى رعب شدید مسلمانان را با این جمله مجسم مى کند: «کان على روءسهم الطیر»: (گویى برسرشان پرنده نشسته بود).(محمد بن عمربن واقدى، المغازى، تصحیح: مارسدنس جوئز، بیروت، موسسه الاعلمى (بى تا) ج ۲ ص ۴۷۰
(4). ابن ابى الحدید، نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، قاهره، داراحیاء الکتب العربیه، ۱۳۷۸ ج ۱۳ ص ۲۴۸.
(5). مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، (بى تا) ج ۲۰ ص ۲۱۵(به نقل از کراجکى).
(6). محمد بن عمر بن واقدى، المغازى، تصحیح: مارسدنس جونز، بیروت، موسسه الاعلمى، (بى تا) ج ۲ ص ۴۷۱.
(7). جریان پیکار سرنوشت ساز على ع با عمروبن عبدود، علاوه بر منابع پیشین، با اندکى تفاوت، در کتابهاى یاد شده در زیر نیز نقل شده است -بحار الانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه (بى تا) ج ۲۰ ص ۲۰۶-۲۰۷. - الخصال، تصحیح: على اکبر غفارى، قم، جامعه المدرسین فى الحوزه العلمیه قم، ۱۴۰۳ه.ق، ص ۵۶۰. - السیره النبویه، تحقیق: مصطفى السقا، ابراهیم الابیارى، و عبدالحفیظ شلبى، قاهره، مکتبه مصطفى البابى الحلبى، (افست مکتبه الصدر تهران) ۱۳۵۵ه ق، ج ۳ ص ۲۳۶. - الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ۱۳۹۹ه.ق، ج ۲ ص ۱۸۱. - الارشاد، قم مکتبه بصیرتى (بى تا) ص ۵۴.
(8). مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، تهران، داراکتب الاسلامیه (بى تا) ج ۲۰ص ۲۱۶.
(9). المستدرک على الصحیحین، تحقیق و اعداد: عبدالرحمن المرعشى، چاپ اول، بیروت، دارالمعروفه، ۱۴۰۶ ه.ق، ج ۳ ص ۳۲.
(10). گردآوری از کتاب: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق (علیه السلام)، قم، 1390ش، چاپ بیست و سوم، ص 50.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







+ نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1396برچسب:,ساعت 16:31 توسط امیر علی عرفانیان |




الله 18 سلطان 18 جانشین 18 مکتب18 جانشین 18 بدین 18 الله 18+64 دین = 82 امام 82 مهدی 82
جانشین حضر ت محمد ابن عبدالله 110 علی 110 جانشین اصلی آخرین پیامبر الهی 110 خلیفه اول امام واقعی
امشب شب قدرمی باشد23مهدی23رهبر23 طبیب23 الگوی 23جهان اسلام 23جانشینه 23 اصلی23ناب الله23 آئین23ملائک
سنگ کیسه صفرا اگه می خوای نمیری نخور نمکو روغنو شیرینی
قی کردن بهترین دوای جسم میباشد قی کردن از تجمع سنگ در کیسه صفراء جلو گیری می کند وقتی کیسه صفرا پر ش
به ابجد53 صلوات برمحمد53 احمد 53 علی26+27 فاطمه = 53 آل طاها آل یاسین53امام جانشین پیامبر53
شهید 319 اسلام واقعی 319 شهید 319 دین ناب محمد علی 319راه الهی الله 319 شهید 319 فلسفه دین 3319
سردار سلیمانی آیا وقت آن نرسیده تا جنایتکاران را سر جایشان بنشانیم
نام تو اسم اعظم پروردگار است منتخب رسول ابن عم نبی عم یتساءلون عن نباء العظیم الذی هم فیه مختلفون ثم
دین الله اصل اسلام 59 مهدی 59 دین واقعی اسلام 59 دین الله شیعه59 شیعه اصل اسلامه59دین واقعی اسلام59
چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟ «ث ، ج ، خ ،ز ، ش ، ظ ،ف»
ظالم عالم مقصر عالم کیست بدبخت عالم کیست مذهب عالم کیست 740اندیشه شیطان740مقصرعمر740
مذهب الله محمد53فاطمه علی53سعادتمند ترین 53اهل بیت پیامبر53احمددین نمونه الله 53 53دین کامل الله 53
چرا هفت حرف در سوره ی حــمــد نیست؟«ث ،ج ،خ ،ز،ش،ظ،ف» قدرت علمی امام مهدی میتواند عرش رابه لرزه درآو
رهبر آسمانی الله 59مهدی 59آخرین امام دین اسلام59 دین الله 34+25 اصل اسلام=59 مهدی59دین واقعی اسلام59
دین۶۴ الله محمدعلی۶۴جانشین محمدعلی۶۴دین۶۴الله محمدعلی۶۴تنها برگزیده دین۶۴نماینده غدیری۶۴ اصحاب یمین
بیماری های سگ مهمترین بیماری سگ میرینه تو خونه بوگندشم میمونه
فرمانده دلاور دین اسلامی 110 علی 110 دین الهی 110ریاضی در قرآن فضائل امام علی از نظر دشمنان امام علی
کشته شدگان بت پرست که به دست با کفایت مولاء علی در جنگها بدر احد خندق تبوک و فتح مکه
کشته شد زهرای اطهر زان سبب گفته در قرآن تمام آیه ها حق با علیست